خاطره

مکیدن لجن، هفته پژوهش و استارت پروژه بعد اتمام مهلت تحویل!

ساخت ماشین کنترلی آردوینو

هنوز یادمه 5 سال پیش که سال دوم دبیرستان بودم، نزدیک موعد هفته پژوهش بود و طبق روال هر سال، همه در حال تکاپو برای به عرصه نمایش دراوردن دستاورد های یک سال اخیرشون و مدیر مدرسه در حال جست و جوی افراد با سابقه در امور پژوهشی (!) در جهت افزایش اعتبار و جاه و مقام.

خلاصه ما هم که بسیار ید طولایی در امور پیچوندن کلاس و انجام امور متفرقه داشتیم ( لازم به ذکر است که تا به امروز حتی یکبار نسبت به این عمل خود پشیمون نشده و نیستم 🙂 )

خودمون رو توی تور مدیر مدرسه انداخته تا ببینیم در راستای ارتقا علم و دانش چه کاری از دستمون بر میاد!

 

وارد دفتر شدیم, به ما گفته شد که در دانشگاه شهر ما (دانش(ک)اه صنعتی جندی شاپور دزفول) به عنوان دانشگاه منتخب قطب شمال خوزستان هفته دیگه نمایشگاه هفته پژوهش به مدت 5 روز برگزار میشه.

اداره آموزش و پرورش شهرستان هم یک غرفه داره اونجا که مربوط به دستاورد (بخونید کاردستی) های دانش آموزی هست.

از شما انتظار میره که آبرو داری کرده و مدرسه سمپاد شهر که بهترین مدرسه شهر هست رو سرافراز کنید. برای همین یه چیز دهن پر کن باید برای نمایش در نمایشگاه درست کنید 😐

 

بله درست خوندید!

یه چیزی باید سر هم میکردیم.

ما موندیم و ساخت یه چیز دهن پر کن. خب چقدر وقت داریم؟ تقریبا هیچی!

هفته بعد شنبه روز اول نمایشگاه بود.

 

قرار بر این شد که فکرامو بریزم سر هم ببینم چه خاکی میتونم بریزم تو سرم! چون مدیر قول مساعدت داده بود و گفته بود شما نگران هزینش نباشید، فرداش با یک پیش فاکتور و یک ایده ناب برگشتم مدرسه.

ایده ناب چی بود؟

ساخت یک ماشین کنترلی با بلوتوث موبایل به عنوان کنترل!

اون موقع ها بود که تازه شروع کرده بودم به کار با آردوینو (اون موقع اول رو مد افتادنش بود) و از اونجایی که هنوز کسی دور و بر خودم نمیدونست که آردوینو چیه و هزاران پروژه میشد باهاش انجام داد و میشد به راحتی پروگرامش کرد و به سادگی یه ربات یا یه دستگاه به ظاهر خفن باهاش درست کرد گفتیم بیاییم یه حرکتی با آردوینو بزنیم!

حالا من تا چقدر با آردوینو کار کرده بودم؟ در حد چشمک زن و اینا!!

 

خلاصه پیش فاکتور رو گذاشتیم رو میز و درجا پول رو دریافت و همون روز هم قطعات رو اینترنتی سفارش دادیم. محتوی بسته چی بود؟

ماژول بلوتوث، باتری لیتیوم پلیمر 3 سلولی و شارژر، درایور L298 و برد آردوینو نانو و یه سری خرت و پرت دیگه.

دقیقا همون چیزایی که باهاشون تا الان کار نکرده بودم!

 

چهار روز بعد، دقیقا روز افتتاحیه نمایشگاه که روز اول نمایشگاه بود، تازه بسته ما رسید پست شهرمون.

از اونجایی که deadline تحویل کاردستی ها رو هم رد کرده بودیم و عملا سوت پایان مسابقه هم نواخته شده بود ولی ما همچنان از تلاش دست بردار نبودیم، به صورت غیرقانونی و با لابی گری های متعدد در نهایت با یکی از مسئولین مدرسه کلاس رو پیچونده و به سمت اداره پست مرکزی روانه شدیم.

اما ای دل غافل! بسته در دستان مامور زحمتکش پست بود و ایشون هم در راه شهر برای توزیع مرسولات.

نکته عطف ماجرا اونجا بود که کسی خونه ما نبود که بسته رو تحویل بگیره و همه سر کار و مدرسه بودن.

مسئولین پست گفتن که اگر پستچی بسته رو تحویل به هر دلیلی به گیرنده تحویل نداده باشه، ساعت یک ظهر که دوباره برمیگرده به اداره، شما میتونید بیاید اینجا و بسته خودتون رو تحویل بگیرید.

 

ساعت یک ظهر مجددا این دفعه با تاکسی و باز هم غیر قانونی و به مسئولیت آقای مدیر، روانه اداره پست شده و بالاخره بسته رو دریافت کردیم. اما این تازه شروع یک بدبختی بزرگ بود! 

 

ساعت نزدیک 3 بعد از ظهر بود که من رسیدم خونه و خب فقط تا صبح وقت داشتم که پروژه رو به نحو احسن انجام داده و تکمیل کرده و فردا اونو به نمایشگاه ببرم تا شاید به روز دوم نمایشگاه برسم.

 

فریم ماشین رو از دوستم رضا گرفته بودم که در واقع فریم یک ماشین اسباب بازی بود. وقتی رسیدم خونه در قدم اول باتری Li-Po رو گذاشتم برای شارژ و گرفتم خوابیدم. ساعت شش بعد از ظهر بیدار شدم و حالا قشنگ کمتر از 13 ساعت به طور کل وقت داشتم. خلاصه استارت برنامه نویسی رو زدیم. 

 

اول کار رفتیم سراغ ماژول بلوتوث.

من هیچ درکی از کارکرد هیچکدوم از این ماژول های جدید نداشتم و تازه داشتم مثل  یک تازه کار که یک ماژول جدید رو دیده و میخواد باهاش شروع به کار کنه، منم داشتم سعی میکردم با اینا کار کنم.

القصه آقا ما هر کاری کردیم ماژول بلوتوث کار نمیکرد. دلیل؟ نامعلوم! به همه شیوه ها متوسل شدم. انواع سایت ها و فروم هارو نگاه کردم.

نمیدونستم علت پروگرام نشدن آردوینو چیه و هیچ ایده ای از اینکه چطور ماژول بلوتوث کار میکنه نداشتم.

یه لحظه گوشه پایین سمت راست مانیتور رو نگاه کردم.

ساعت 11 شب شده بود و من مثل کسی که در وان حموم داره غرق میشه، هنوز داشتم با بلوتوث ور میرفتم!!

رفتم یه نفسی کشیدم و دوباره برگشتم سر وقت بلوتوث. در نهایت مشکل ما با یک اشتباه لپی حل شد. مشکل چی بود؟

وقتی که ماژول بلوتوث به پورت سریال برد متصل بود آردوینو پروگرام نمیشد. به همین سادگی با قطع کردن اتصال بلوتوث و برد مشکل اول ما حل شد!

 

حالا بلوتوث به راحتی با موبایل جفت میشد و دستور هارو از یک اپلیکیشنی که در واقع یک کنترل آماده بلوتوثی با دستورات پیش فرض بود دریافت میکرد و من میتونستم با گوشی یک LED رو روشن و خاموش کنم.

گل از گلم شکفته شد!

ساعت 12 شب و تازه داشتم میرفتم سراغ ماژول درایور موتور.

یکم بد قلق بود و تنظیم کردن قدرت موتور باهاش ساده نبود. چون موتورش گیربکس نداشت بیخیالش شدم و سرعت رو روی آخر تنظیم کردم.

 

موتور ها بوی روغن سوخته میدادن و داغ میکردن ولی تا وقتی که کار میکردند غمی نبود!

تا ساعت 3 شب یادگیری نحوه کار L298 هم تموم شد و موتور ها هم راه افتادن. خوب بود.

 

رفتیم سراغ فریم ماشین و فیکس کردن قطعات سیم کشی ها.

بعد از دو سه تا اتصال کوتاه خوشگل و جانانه باتری 2200 میلی آمپری سه سلولی Li-Po و آب شدن همه سیم های باتری بالاخره ماشین آماده شده بود.

 

برنامه آردوینو رو تکمیل کردم. برد رو پروگرام نهایی کردم و متصلش کردم به ماشین. درست حدس زدید! کار نمیکرد!

 

حاضرم قسم بخورم که من اون شب کذایی قشنگ چند سالی پیر شدم.

بعد از نثار چندین فحش به خودم که این کارو قبول کردم و به نیرو های ماورایی که باعث شده بودن این ماشین کار نکنه و بعد از یه ساعت ور رفتن به ماشین و انگولک کردن برنامه و پروگرام کردن آردوینو برای پیدا کردن مشکل کار، در نهایت باگ برنامه مشخص نشد و ماشین به راست نمی پیچید!

بیخیالش شدم.

نه وقتی برام مونده بود و نه حوصله ای برای ادامه کار. پس فرض کردم ماشین سالم و کامله.

حالا اینکه راست نمی پیچه مهم نیست. مگر میخوایم سوارش بشیم که باید حتما فرمونش درست کار کنه؟

 

 ساعت 6 صبح بود و همه چیز آماده شده بود و من داشتم از این شدت نبوغ و خلاقیت به خودم میبالیدم و محو تماشای اون ماشین کوچولو بودم که حالا داشت با گوشی توی دستام با بلوتوث کنترل میشد.

 

ماشینی که موتورش برای کار با 6 ولت ساخته شده حالا داشت با یک باتری Li-Po با حدود 14 ولت میتازید. 1 ساعت تا رفتن به مدرسه مونده بود و من دو آپشن رو به روی خودم میدیدم. این یک ساعت رو بخوابم یا با ماشین خودم بازی کنم؟

 

خب من بعد از اون همه خستگی جسمی و ذهنی قطعا به زور کتک هم نمیتونستم بعد از یک ساعت خواب بیدار بشم. خواب باید با کیفیت باشه!

 

در ضمن یه ضرب المثلی دارن این خارجیا که میگه پسرا فرقی نداره که چند سالشونه، کافیه بهشون یه ماشین کنترلی بدی تا ببینی چطور یه پیرمرد 70 ساله مثل یه پسر بچه 9 ساله باهاش بازی میکنه!!!

 

کودک درون ما هم که دوباره شیطنتش گل کرده بود و شیطون هم گولش زده بود، ساعت 6 صبح بلند شد رفت توی کوچه با ماشینی که خودش ساخته بازی کنه!!

 

رفتن تو کوچه همانا و ناشی بودن و نقص فنی فرمان ماشین و افتادن ماشین درون جوب همانا!!!

 

دست از پا درازتر با ابرو های در هم تنیده و با ذکر فحش های مختلف به شیطان محترم که کودک درون مارو گول زده بود برگشتیم خونه و ماشینی که سر تا پا خیس و لجنی شده بود رو گذاشتیم تو روشویی برای انجام عملیات استحمام و شستشو در کمال ناامیدی و خستگی مفرط و استرس اینکه آیا ماشین دوباره زنده خواهد شد یا خیر.

 

تمام قطعات دوباره از هم جدا شده، با آب و صابون کاملا شسته شده و حالا موقع عملیات خشک سازی بود.

 

از اونجایی که زیر بعضی از قطعات SMD هم آب رفته بود و خشک کردن اون ها به سادگی ممکن نبود و وجود رطوبت ممکن بود به قطعات آسیب وارد کنه، باز هم به ناچار مجبور به گول خوردن از سمت شیطان رجیم شدیم و از بین آپشن های پیش رو گزینه مکیدن آب زیر قطعات رو انتخاب کرده و آب زیر قطعات رو مکیدیم تا شاید شاید دوباره اون ماشین سر پای خودش برگرده و پیش همگان رو سیاه دو عالم نگردیم. در حین عملیات ساکشن بودیم که به ناگاه متوجه یک طعم تلخ و شور و ترش با مقداری سنگ ریزه شدیم!!!!!!

 

… با فحاشی مکرر نسبت به شیطان، مجددا با پناه بر خدا از شر شیطان رانده شده، پلن B رو اجرا کرده و با سشوار قطعات رو خشک کرده و مجددا با ترس سر هم کردیم و با استرس زیاد ماشین رو روشن کردیم.

 

خداروشکر که روشن شد. اگر نمیشد نه کاری میتونستم انجام بدم و نه وقت انجام کاری رو داشتم چون حالا تقریبا ساعت 7 شده بود و باید به سمت مدرسه روانه میشدیم.

 

صبحانه نخورده و با مو های ژولیده و حمام نکرده (قیافه سربازای جنگ جهانی اول رو که برای مرخصی برگشتن خونه رو تصور کنید!) و با عجله زیاد به سمت مدرسه سرازیر شدیم.

 

ساعت 9 صبح به همراه هیئت بلند بالایی از مدرسه و با سری برافراشته و با اقتدار تمام پا به دانشگاه صنعتی جندی شاپور گذاشته و به سمت محل برگزاری نمایشگاه در حالی که ماشین درست جلوی قدم های ما روی زمین در حال حرکت بود واردِ سالن شدیم و بعد از تحمل یا شاید هم تحمیل ساعاتی خفت بار و سهمگین در نهایت ماشین با غرور تمام، روی میز غرفه آموزش و پرورش ناحیه شهرستان به عنوان یکی از دستاورد های دانش آموزی مرکز سمپاد دزفول جا خوش کرد. 

 

حالا مگر میشد که ماشینی که حقیقتا یک شبه و با خون دل خوردن و لجن مکیدن ساخته شده فقط روی میز بماند و به عرصه نمایش اصلی در نیاید؟! نه خیر!!!!! ☝☝

 

با دریافت مجوز پیچوندن کلاس از سمت مدیریت محترم آموزشگاه، بنده شخصا تمام روز های نمایشگاه تا روز اختتامیه، با تمام قوا با حضور در غرفه، دستاورد پژوهشی (!) خودم را در چشم ملت فرو کرده و مانور های نمایشی و عملیاتی بسیاری در فضای نمایشگاه و دانشگاه با موفقیت انجام دادم.

همین فرصت باعث بوجود آمدن فضای خوبی برای ارتباط با بقیه افراد، محیط دانشگاه و بازدیدکننده ها شد و دوستان و همکاران خوبی رو اونجا پیدا کردم و همین کار و همچنین درس نخوندن بنده باعث شد که وارد همین دانشگاه بشم و تحصیلاتم رو در رشته برق گرایش الکترونیک که -علاقه اصلیم از دوران کودکیم بود- ادامه بدم.

 

اگر براتون سواله که چه بلایی بر سر ماشین اومد، باید بگم که باز هم از روی بی اطلاعی کلی راجع به سیستم باتری ها، اون باتری Li-Po رو تا الکترون اخر تخلیه کردم که همین باعث نابودی اون و باد کردن سه تا سلول اون شد و بقیه البته بقیه قطعات اون رو هم برای توسعه علم و فناوری به مخزن قطعات خودم اهدا کردم!

 

و همچنین با نمایش این دستاورد، مشمول دریافت جوایز و تقدیرات و تشکرات بسیار گردیدم!

 

این هم از سهم ما در به اشتراک گذاری خاطرات در سیسوگ! امیدوارم لذت برده باشید! ?

انتشار مطالب با ذکر نام و آدرس وب سایت سیسوگ، بلامانع است.

شما نیز میتوانید یکی از نویسندگان سیسوگ باشید.   همکاری با سیسوگ

11 دیدگاه در “مکیدن لجن، هفته پژوهش و استارت پروژه بعد اتمام مهلت تحویل!

  1. Avatar for میلاد کریمی میلاد کریمی گفت:

    ماجرای جالبی بود سجاد جان من را یاد جوانی های خودم میاندازه.

  2. Avatar for مرد خدا مرد خدا گفت:

    عالی نوشتی پسر! قلمت رو دوست داشتم! موفق باشی.

  3. Avatar for رضا زمانی راد رضا زمانی راد گفت:

    سلام
    من هم تو رو به خاطر این زحمات و تحمّل سختی هایی که خواه ناخواه سر راهت بود و تو هم تمام تلاشت رو کردی که از اونا رد بشی تحسین می کنم.
    موفق باشی

  4. Avatar for دایدالوس دایدالوس گفت:

    شما هم اهل کاروشی هستیا….

  5. Avatar for زئوس Zeus زئوس Zeus گفت:

    دقیقا حال و هوات رو برای ساخت ماشین درک کردم. درست توی شرایط مشابهی بودم سال سوم ریاضی !
    وقتی که میخواستیم پروژه رو به داوری خوارزمی برسانیم !!
    الان که یادش می افتم لبخندی روی لبهام جاخوش میکنه ! چه کارهایی که نکردیم
    با خوندن این خاطره زیبا از شما قلقلک شدم که اونو هم بنویسم 🙂

  6. Avatar for nima_nazaripooya nima_nazaripooya گفت:

    واقعاً همه این داستان رو خوندن و رای دادن://///
    عجیبه:|

    1. Avatar for javanmard javanmard گفت:

      احتمالا یکی دو تا صندوق رای رو میر حسین از خونشون آورده ?

  7. Avatar for sohrabi174 sohrabi174 گفت:

    سلام بسیار عالی

  8. Avatar for امیرحسین حسن پور امیرحسین حسن پور گفت:

    خاطره ی جذاب و خواندنی بود

  9. Avatar for رضا افتخاری رضا افتخاری گفت:

    دزفولیا کلا فیلما
    همون اول که گفتی دزفول خندم گرفت (:

  10. Avatar for جواد جواد گفت:

    نقل قول از متن:
    “خلاصه پیش فاکتور رو گذاشتیم رو میز و درجا پول رو دریافت و همون روز هم قطعات رو اینترنتی سفارش دادیم.”

    این قسمت از اتفاقات کم تر معمول تو زندگی کاری مهندسان هستش.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *