مرداد سال 86 بود. دقیق ماه و سالش یادمه چون شهریورش عروسیم بود!
( اون موقع 22 سالم بیشتر نبود!) مسابقات رباتیک دانشگاه تبریز بود با حضور پدر رباتیک ایران مرحوم پروفسور کارو لوکاس.
اولین بار بود که توی مسابقات رباتیک خارج از دانشگاه شرکت می کردم. یه ربات مسیریاب الکترومغناطیس با میکروی 8051 ساخته بودم. اون موقع با اینکه توی تیم رباتیک بودم ولی همش دوست داشتم تک روی کنم.
کل تیم با Avr کار می کردن و زبان C اما من یک دنده با 8051 و زبان اسمبلی! تیم کامل بود.4 نفر دانشجوی الکترونیک، یک نفر نرم افزار و یک نفر مکانیک.
ما 4 تا ربات داشتیم, 2 تا مسیر یاب معمولی و 2 تا برای مسیر یاب الکترومغناطیس (باید سیمی رو که ازش جریان dc رد میشد مسیر یابی میکرد) که هر 4 ربات تونستن مقام های اول و دومی در هر دو رشته رو به دست بیارن.
جوایز مسابقات رباتیک معمولا پول بود و چون اوضاع مالی دانشجوها خراب بود خیلی کیف می داد اگر برنده میشدیم. دیگه کارمون شده بود بریم تو مسابقات شرکت کنیم و پول در بیاریم.
یک هفته بعد از این ماجرا مسابقات رباتیک فرهنگسرای خاوران بود. یکی از بچه های دانشگاه که خیلی علاقه به شرکت تو تیم رباتیک داشت (البته فقط علاقه داشت ولی پشتکار نداشت) رفته بود برای تیم اسپانسر پیدا کرده بود!
قبل مسابقات بساط فیلم گرفتن و پرچم او اسپانسر رو زیر ربات هامون پهن کردن رو به راه انداخت. تو گرفتن گزارش به سمت من اومد و نظر من رو در مورد مسابقات پرسید. من هم که چون هفته گذشته تو مسابقات تبریز برنده شده بودیم و از اون موقع زمانی نگذشته بود با غرور تمام گفتم ما اول میشیم! دقیق جملش یادمه. بهم گفت: ” مهندس خیلی مطمئن گفتی”. ماجرای برنده شدن تو مسابقات تبریز و تعریف کردم و رفتیم برای انجام مسابقه.
چند نفری مسابقه دادن و نوبت من شد. ربات رو روشن کردم. موتورهاش رو تست گرفتم. همه چیز درست بود. با اعلام داور ربات روی مسیر حرکت قرار گرفت. سوت داور به صدا در اومد. ربات از جاش تکون نخورد! ربات رو بلند کردم. دیدم چرخاش می چرخه ولی وقتی میزاشتم تو مسیر حرکت نمی کرد!
بعد از کلی ور رفتن با اون زمانم به پایان رسید و از زمین خارج شدم. بعدا متوجه شدم آی سی درایورش نیم سوز شده و وقتی تحت بار قرار میگرفته جریان نمی داده، به همین سادگی. ربات دوم توسط دوستام آماده شد. تو مسیر قرار گرفت و وسط مسابقه از زمین خارج شد. اون رو سریع بیرون آوردیم و موتورش رو تعویض کردیم. داشتیم تستش می کردیم از پله های کنار مسابقه افتاد پایین و دیگه کار نکرد! از عرش به فرش اومدیم!
خدا آنچنان درسی به هم داد که هیچ وقت یادم نمیره! فکر کردی همه ی کارها دست تو هستش!
از اون موقع همیشه بعد از سعی و تلاش همه چیز رو به دست اوستا کریم میسپرم و ان شا الله(اگر خدا بخواهد) می گم.
بسیار عالی
دقیقا همینطوره
خوب بود .