سلام، دایدالوس هستم.
در دهه هشتاد که نوجوانی بیش نبودم و تازه کار در الکترونیک، تابستان برای کارآموزی به یک شرکت همی رفته بودم.
من و بورد ها
روزی مدیر داخلی را همی نالان و درمانده دیدم، چرا که یک عالمه بورد قدیمی و منسوخ در انبار بود و میخواست از شر آنها خلاص شود… او نعرهها بزدی و فغانها بکردی!
من نیز گفتم یا شیخ! اگر شما را در این بوردها سودی نبودی، بر دردهای من همی مرهمی بودندی…
ایشان هم که گویا خوشحال همی شدندی، تاکسی دربست همی گرفتی و مرا با سه گونی بورد روانه منزل کردندی…
خلاصه…. من بودم، یه هویه و قلع کش، و کلی بورد با قطعاتی نسبتاً با ارزش…
شروع کردم جدا کردن قطعاتی که میدانستم با ارزشترند مثل رلههای ژاپنی، هیت سینک و ال سی دیها…
چیزی حدود هزار تا هیت سینک و دویست تا رله مهیا شد!
آنها را دسته دسته کردم و مرتب در کارتنی چیدم. دستههای ده تایی درست کردم و با نوار چسب به هم چسباندم.
شبیه فیلمهای پلیسی در یک کیف مرتب گذاشتم و به بازار رفتم.
با کمی پرس و جو مغازه ای یافتم که خریدار قطعات استوک بود…
آن زمان یک حلقه سیم لحیم حدود ۶ الی ۱۰ هزار تومان بود….
القصه…
تجارت هیتسینکی
وارد مغازه همی شدم و مغازه دار را گفتم: شیخا! تعدادی هیت سینک و رله از دیار ژاپن همی دارم. طالب هستی؟
وی نزد من همی آمد و طلب کرد نمونه را…. نمونه را بر پیشخوان همی نهاده و شیخ بررسی کرد….
شیخ فرمود: ای جوانک رعنا متاع تو بهغایت عالی بُوَد. مرا شیفته خود همی گردانید، من هر عدد ۳۰ تومان همی میخرم!
من نیز دستی بر محاسن نداشتهام کشیدم و شیخ را گفتم: یا شیخ هر کدام را ۲۵ دهم چطور است؟
شیخ را طوری خوشحال شدندی که گویا بلا نسبت شیوخ محترم و معظم به خر تیتاپ و چاقاله همی دادندی! مرا گفت: بدان ای جوان که هرچه داشته باشی خریدارم…. من نیز الباقی را بر روی پیشخوان همی نهادم…. شیخ را وحشت فرا گرفتندی! شیخ که مرا وعده خرید کامل همی داده بودی، دخل خود همی خالی کردندی و بیست و پنج هزار تومان از درم و دینار خود بر من همی روا داشتندی.
پس از گذشت سالها… هنوز اون هیت سینکها در اون فروشگاه موجوده! هرچند تعداد زیادی از این فروش رفته، این معامله شیرین، باعث آشنایی من با یکی از فروشندگان با سابقه شهرمان شد.
خیلی جالب بود
موفق باشید
ای جانم با این ادبیات 🙂
نمک پرورده ایم