سلام.
بگذارید خاطراتم رو از دوران کودکیم شروع کنم.
من از دوران کودکی خیلی به الکترونیک و لوازم الکترونیکی علاقه خاصی داشتم. بازی بچگیم هام هم راه انداختن آرمیچر و لامپ 3 ولتی و این چیزا بود. خیلی دوست داشتم بدونم لوازم برقی چجوری کار میکنن. به همین خاطر هر فرصتی که پیش میومد و یکی ازین وسائل تنها گیرم میومد درشو یواشکی باز میکردم تا ببینم توش چه خبره!
شروع خراب کاری
وقتی 7 سالم بود یه آتاری دستی داشتم. خیلی دوستش داشتم و خلاصه هر روز باهاش بازی میکردم. پیچ های آتاری خیلی ریز بود و با پیچ گوشتی های معمولی باز نمی شد. خلاصه یه روز دیدم یه نفر با نوک چاقو پیچ های ساعتشو باز کرد…
یعنی من اون روز یه راز بزرگ جدید کشف کرده بودم. سر از پا نمی شناختم. 5 دقیقه نشد رفتم سربخت آتاری دستی و دل و رودشو کشیدم بیرون.
آقا چشمتون روز بد نبینه!
حالا بیا و جمعش کن…
منم فقط هفت سالم بود! مگه دیگه می شد درستش کنی؟؟
- موقع باز کردن سیم بلندگوش کنده شده بود، منم هویه نداشتم! ?
- ال سی دی رو هر کار میکردم قاطی پاتی نشون میداد… ☹️
- دو تا از پیچ هاش موقع باز کردن گم شد… ?
- و…
خلاصه ماجرای آتاری که خیلی واسم بد تموم شد! ?
بقیه ماجرا های ترکوندن!
ماجرای آتاری نتونست جلوی من رو در ترکوندن بقیه وسایل بگیره! کیا تا حالا در ماشین حساب رو باز کردن؟! تونستید دوباره ببنیدش؟ ?
خوب یه چند تایی ماشین حساب خراب کردم تا یاد گرفتم دیگه ازون به بعد درست باز وبستشون کنم. اما خوب جنازه قبلی ها رو دیگه نمیشد کاری کرد!
عشق من، رادیو
نمیدونم شما هم این طوری بودید یا نه! ولی من خیلی رادیو رو دوست دارم. یه رادیو داشتیم اون رو شبا با صدای خیلی کم روشنش میکردم. یه ال ای دی قرمز کوچولو هم داشت که روشن میشد و شبا به اون خیره میشدم.
دقیقا همون چیزی که بعد ها توی ترانه Radio GA GA از گروه کوئین شنیدم:
I’d sit alone and watch your light
My only friend through teenage nights
And everything I had to know
I heard it on my radio
من تنها می نشینم و نور تو را تماشا می کنم.
تنها دوست شب های نوجوانی من
و هر آنچه که لازمه بدونم
من آن را از رادیو❤️ خودم شنیدم.
یاد نوار کاست های قدیمی به خیر!
یکی از آرزو های دوران نوجوانی من این بود که بدونم رادیو چجوری کار میکنه و خودم یکیشو بسازم. شاید خنده دار باشه، ولی اون روز ها پول توی جیبی هامو جمع میکردم تا ترانزیستور و خازن و… بخرم. الکترونیک هم حرفه ای بلد نبودم. فقط این قطعه ها رو به هم دیگه وصل می کردم و کنار رادیو هی بهشون ور میرفتم تا صدام بصورت بیسیم توی رادیو پخش بشه! مدارات رادیویی اون قدر حساس بودند که اگه یه شماتیک از توی اینترنت پیدا میکردم و روی برد برد میبستم جواب نمیدادن. حتی نمیدونستم یه چیزی به اسم برد برد وجود داره و پایه های قطعاتو به هم گره میزدم. حتی بعدتر فهمیدم که مدارات رادیویی روی برد برد درست کار نمی کنن. یا نمیدونستم که خروجی گیرنده رو باید بدی به آمپلی فایر وگرنه هیچ صدایی تو بلندگو پخش نمیشه!
واقعا این چیز های ساده رو هم کسی نبود بهم بگه ?
رادیو؟ ساده است!
خیلی بهم می گفتند رادیو؟؟! رادیو که کاری نداره! ما تو دبستان مدارشو ساختیم.
اما من نمیخواستم فقط یه مدار آماده رو سر هم کنم تا کار کنه. دلم میخواست خودم درک کنم چجوری کار میکنه. درس های رشته مخابرات هم که کلی محاسبات سخت و … داشت که از خوندنشون منصرف میشدم و در حد اینکه مدلاسیون و… چی هستند یاد می گرفتم. بدیش هم این بود که مخابرات یکی از سخت ترین رشته ها بود و نمیخواستم برای فهمیدن فقط همین موضوع برم چهارسال یه رشته رو بخونم. تمام سایت های اینترنتی که در مورد الکترونیک بودند رو هم زیرو رو کرده بودم. اما کسی هم نبود که در عمل بهم کمک کنه و نکاتشو بهم یاد بده! فنی حرفه ای هم نمی خواستم برم.
کتاب های زیادی هم از کتابخونه میگرفتم و مطالعه میکردم. مثل کتاب “رادیو؟ ساده است!”
اما خوب آخرش نتونستم!
گورستانی در گوشه انباری
تا اومدم دانشگاه برم، لوازم مختلفی رو برای کنجکاوی سوزونده بودم (البته یه سری چیز ها رو هم تعمیر کردم! فقط هم خراب کار نیودم.)
تا اینکه بابام یه تلویزیون LED 50 اینچ نو خرید! تلویزیون نو رو دیگه درشو باز نکردم و سر مدارش نرفتم. اما میخواستم یکی از همون تست های همیشگیمو روی نرم افزارش بزنم! که مثلا ROM دلخواهمو روش بریزم. هیچی دیگه تلویزیون تلویزیون نشد! وقتی بابام فهمید انتظار داشتم دعوام کنه. اما دیگه عادت کرده بود. فقط یه آهی کشید و گفت:
میگذاشتی لااقل یک هفته رو کار کنه!
در نهایت من مونده بودم و کلی رادیو و تلویزیون سوخته که همشم تقصیر من بود و دقیقا هم جاییشو خراب میکردم که هیچ کس هم نمیتونست تعمیر کنه یا قطعش گیر نمیومد!
تا اینکه بالاخره دانشگاه رفتم و به کمک اساتید تونستم یه چیزایی یاد بگیرم! البته زرنگی کردم و خود گرایش مخابرات نرفتم!
شما هم خاطراتی از سوزاندن لوازم الکترونیکی دارید؟!
اگر این خاطرات برای شما جذاب بود، لطفا در ابتدای همین پست اون رو لایک ❤️ کنید. خیلی ممنون.
خاطره از مهدی.
منم زندگیم رو با خراب کردم آغاز کردم
البته الان یه چیزاییش رو میتونم درست کنم
کلا باز کردن وسایل ایده های جالبی به آدم میده
مهندس جان خاطره شما شبیه خاطرات دوران نوجوانی خیلی از رادیو اماتور های دنیاست مثل من. 🙂