امروز که این چند سطر را می نویسم، از مرز 60 ساگی گذر کردهام و اندکی بیش از سی سال است که در آلمان زندگی میکنم.
از نوجوانی، وقتی که 12-13 سال داشتم، به الکترونیک علاقه پیدا کردم. در آن روزگار، نیمهی اول دههی 1350 خورشیدی، دامنهی الکترونیک در زندگی بشر خیلی محدودتر و مختصرتر از امروز بود:
رادیو بود و تلویزیون و تلفن ثابت. کامپیوتر مدت زیادی نبود که به کار گرفته میشد، اما نه در منزل و روی میز تحریر مردم عادی، بلکه به صورت کمدهای بزرگی در چند دانشگاه و سازمان برنامه و ادارهی راهنمایی و رانندگی…
از فنآوریهایی مانند اینترنت و تلفن همراه و کامپیوتر خانگی و ارتباطات ماهوارهای وسیع که امروز عادی به نظر می رسند، هیچ خبری نبود.
اتوماسیون هنوز در صنعت جای خود را باز نکرده بود و هنوز کنترلهای آنالوگ و عقربهای و رلهای را به موزههای تاریخ علم نفرستاده بود.
تلویزیون در کشور ما تازه رنگی شده بود و همچنان 90% تلویزیونها در خانهها سیاه-سفید بودند. اغلب رادیوها و تلویزیونها کامل لامپی یا لامپی-ترانزیستوری بودند.
در تهران که شهر من است، تمام بازار الکترونیک به چند مغازه در «پشت شهرداری»، راستهای به طول حدود 200 متر در ضلع شمالی میدان توپخانه – میدان امامخمینی امروز – خلاصه میشد.
البته یکی دو مغازهی الکترونیک دیگر هم در سطح شهر وجود داشتند که فعالیت تخصصیتری داشتند، مانند فروشگاه مولارد در خیابان فردوسی که از جمله دستگاههای اندازهگیری روسی عرضه میکرد.
علاوه بر این، شرکتهایی که نمایندگی کمپانیهایی مانند موتورولا را داشتند و اصولاً به دولت و نیروهای مسلح خدمات میدادند نیز حضور داشتند, که البته برای افراد خصوصی خرید از آنها مشکل بود، چرا که تجهیزات و قطعاتی با استاندارد میلیتاری (نظامی) عرضه میکردند که فوقالعاده گران بودند.
برگردیم به پشت شهرداری…
در این راسته چند مغازه برِ میدان و داخل پاساژی به نام فتوت به کار فروش قطعات و دستگاههای الکترونیک مشغول بودند.
معدودی از آنها واردکنندهی قطعات و تجهیزات الکترونیکی هم بودند. این بخش به طور کلی در اختیار ایرانیان کلیمی بود.
برخی هم مانند الکترولورنس و برادران ساداتی میکروفن و آمپلیفایر میفروختند و یکی دو مدل آمپلیفایر لامپی را نیز خودشان مونتاژ میکردند. در طبقات بالای پاساژ چند مغازهی ترانسپیچی هم بود.
اصولاً قطعات موجود در بازار منحصر به یدکیهای مورد نیاز تعمیرکاران رادیو و تلویزیون بود. قطعاتی مانند رله و فوتوسل و کریستال کوارتز در بازار وجود نداشت. واردات رله و کوارتز ممنوع بود و قطعات دیگر، چون بازاری نداشتند، تاجران روی واردکردن آنها سرمایهگذاری نمیکردند. کتاب تخصصی الکترونیک مخصوص مخاطب نوجوان و کتابهای راهنمای قطعات اصلاً وجود نداشت و اگر مسافری از آلمان یا آمریکا کتاب یا راهنمایی همراه میآورد، همچون گنج عزیزی از آن نگهداری میکرد.
تعداد دانشجویان و متخصصان الکترونیک بسیار کم بود. به ندرت میشد کسی را پیدا کرد که بشود پرسشهای سادهای را در مورد الکترونیک با او در میان گذاشت. یک یا دو آموزشگاه آزاد الکترونیک وجود داشت که تعمیرات رادیو و تلویزیون را به حرفهآموزان خود تعلیم میداد. هنرستان تهران نیز در رشتهی برق هنرجو میگرفت.
در این صحرای بیآب و علف، در این کویر خالی الکترونیک، واحههایی سرسبز به همت انسانهایی خوشفکر، پرتلاش و نوآور خودنمایی میکردند.
این دو عبارت بودند از «مجلهی دانشمند» و «موسسهی مهران کیت».
جهشی در علم الکترونیک ایران
مهران کیت، که در ابتدا به این نام خوانده نمیشد، مغازهی کوچکی در انتهای پاساژ فتوت بود.
آقای قربانی به همراه دو تن از فرزندانش این مغازه را اداره میکردند. این مغازه جایی بود که به شما قطعه می فروختند، شما را راهنمایی میکردند، مشخصات فنی قطعات را به شما توضیح میدادند و در یک کلام با مهربانی با مشتری روبرو میشدند و یک سرویس ارزنده ارایه میکردند.
فرزند ارشد آقای قربانی خیلی زود، زودتر از دیگران، متوجه گسترش آرام ولی دائمیِ الکترونیک در کشور شد.ایشان شروع به عرضهی کیتهایی از مدارهای سادهی الکترونیک کردند.
استقبال از این کیتها چنان زیاد بود که ایشان یک سازمان گسترده را طراحی و اجرا کردند که خیلی زود تمام کشور را تحت پوشش قرار داد. این سازمان از تولید انواع متعدد و متنوع کیت، و تولید راهنماهای بسیار گویا و جزییاتی در مورد کیتها و نحوهی عملکرد آنها، تا سازماندهی نمایندگان شهرستانها، راهکارهای نقل و انتقالات مالی خریداران و ارسال محصولات به دورافتادهترین نقاط کشور را شامل شده بود.
چیزی نگذشت که ایشان در کانال تلویزیون آموزشیِ آن زمان، برنامهی مستقلی برای معرفی الکترونیک به زبانی ساده و به صورت عملی تدارک دیدند که مورد استقبال وسیعی قرار گرفت.
اولین دستساختههای الکترونیکی من نیز از کیتهای مهران کیت بود: رادیو، چشمکزن و مانند اینها. این پایهی آشنایی عملی من با الکترونیک بود.
اما آنچه که مرا با الکترونیک به عنوان یک علم آشنا نمود، مطالب مجلهی دانشمند و مجلهی رادیو-تلویزیون بود و هر چه را که از این علم در سنین 13 سالگی به بعد فراگرفتم، مدیون این نشریات هستم.
سردبیری مجلهی دانشمند را، که در آن زمان تنها نشریهی علمی ایران بود، یکی از ملّیون قدیمی و از یاران دکتر محمد مصدق به نام «دکتر نصرالله شیفته» به عهده داشت.
از نیمهی دههی 1340، به پیشنهاد مهندس جوانی به نام آقای «علی اکبر شهبازی» و به ابتکار سردبیر، در هر شمارهی مجلهی دانشمند، 16 برگ با کاغذی به رنگ زرد یا مغزپستهای یا صورتی به صفحات مجله اضافه شده بود که در آن سرگرمیهای علمی سادهای که قابل ساختن بودند، معرفی میشد.
در میان آنها مدارهای سادهی الکترونیکی مانند رادیوگوشی نیز قرار داشت. اقبال از این بخش مجله در میان جوانان دوستدار دانش بسیار زیاد بود.
به مرور به نویسندگان این بخش چند نفر دیگر نیز اضافه شدند و تعداد مقالات دریافتی رو به افزایش گذاشت. این امر باعث شد که گاهگاه ویژهنامهای مختص الکترونیک از سوی مجلهی دانشمند منتشر شود. این تولد مجلهی «رادیو-تلویزیون» در آذر ماه 1345 بود.
مجله رادیو-تلویزیون
اما انتشار این مجله خالی از اشکال نبود: پیش از همه، مشکل در «ماهیت مقالات الکترونیک» بود که مبحثی بسیار ویژه به شمار میرفت و شامل متنهایی با تعداد فراوان حروف و واژههای لاتین و عکس و تصویرهای متعدد بود.
پرسنل تحریریهی مجله که با علم الکترونیک و مباحث خاص مدارهای الکترونیک آشنایی نداشتند، نمیتوانستند نسخههای پیش از انتشار این مقالات را به درستی بخوانند و تصحیح کنند.
یادآور میشوم که در آن زمان از کامپیوتر و حتی ماشینهای تایپ آی.بی.ام. خبری نبود. متنها در چاپخانه «حروفچینی» میشدند.
ماشین حروفچینی ویژهای در چاپخانهی مجله نصب بود، به اندازهی نصف یک اتاق به نام دستگاه «لینوتایپ» که در داخل آن سُرب مذاب جریان داشت!
لینوتایپ چیزی شبیه اُرگهای مکانیکی داخل کلیساهای قدیمی بود و در پایین، در وسط این تجهیز درشتپیکر، صفحه کلید کوچکی مانند ماشین تحریر قرار داشت.
اپراتور این ماشین، متن مورد نظر را با این صفحه کلید که جزیی از ماشین است تایپ میکرد و ماشین، ماتریسهای متن موردنظر (قالبهای حروف) را پشت هم میچید و با ریختن سرب بر روی آنها کل یک سطر را به صورت مستطیلی به طول سطر و به ارتفاع حدود 2 سانتیمتر ریختهگری میکرد، طوری که روی طول بالایی این مستطیل شکل حروف متن به صورت معکوس ریختهگری شده بود (مانند مُِهر برجسته).
سپس کارگر «صفحهبند» میبایستی این سطرها را به اندازهی طول یک صفحه زیر هم قرار دهد، آنها را در جای خود محکم کند، روی آن جوهر چاپ بمالد و در زیر یک دستگاه پرس کوچک روی یک برگ کاغذ یک چاپ اولیه از آن بگیرد.
این برگه برای تصحیح غلطهای املایی و جاافتادگیهای احتمالی به دفتر تحریریه میرفت تا «مصحّح» آن را خوانده و غلطگیری کند و برگه را برای اصلاح اغلاط برای صفحهبند پس میفرستاد. اگر غلطی در سطری وجود داشت، مثلاً بجای دانشمند، دانسمند تایپ شده بود، کارگر صفحهبند میبایستی سطر سربی حاوی غلط را از داخل فُرم بستهشدهی صفحه بیرون آورد، به کمک یک گیوتین مخصوص اول و آخر حرف س در دانسمند را بزند و این حرف را از سطر جدا کند و بجای آن با حروف سربی منفرد، یک حرف ش در محل قرار دهد و این سطر وصلهپینه شده را دوباره سر جای خودش در صفحه قرار دهد.
اما با مقالات الکترونیک موضوع به این سادگی نبود! بیایید به یک جمله از یک مقالهی الکترونیک نگاهی نزدیکتر بیاندازیم:
«مقاومت R1 بایاس ترانزیستور TR2 را تامین میکند.»
اگر بدانید که صفحه کلید ماشین لینوتایپ فقط حروف فارسی داشت، آنوقت میتوانید حدس بزنید که آماده کردن همین یک سطر چه کار پرزحمت و دقیق و زمانبری بود. ابتدا تایپیست میبایست برای حروف لاتین داخل متن به اندازهی کافی فضای خالی (فاصله) قرار دهد. سپس صفحهبند میبایست برای آماده کردن همین جملهی کوتاه، سطر سربی را حداقل چهار بار گیوتین بزند (چون بریدگی برای قرار دادن حروف لاتین همیشه دقیق از آب درنمیآمد و سطر نهایی کوتاه یا بلند میشد).
علاوه بر این، تصاویر و عکسها به صورت کلیشههای فلزی روی صفحه چسبانده میشدند. گاه دیده میشد که نقشهی مدار یا عکس یک تجهیز یا افزارهی الکترونیکی سروته، برعکس، چسبانده شده، چرا که کارگر صفحهبند و مصحح، هیچکدام نتوانسته بودند تشخیص دهند که این تصویر چیست.
بنابراین، حالا دیگر میشود تصوّر کرد که تهیهی یک صفحه متن علمی در آن زمان چه کار عذابآوری بود، چه رسد به آماده سازی و انتشار یک مجلهی علمی با 68 یا 96 صفحه. به همین علت مجلهی رادیو-تلویزیون به صورت بسیار نامنظمی به چاپ میرسید، طوری که میان شمارهی اول و شمارهی بعدی آن سه سال وقفه افتاد و آن شماره در زمستان سال 1348 به چاپ رسید. تا سال 1355 وضع بر همین منوال بود.
ورود به دفتر مجله رادیو-تلویزیون
من در این سالها در هنرستان تکنیکوم مهندس نفیسی در خیابان استقلال درس میخواندم.
دفتر مجلهی دانشمند در خیابان ابنسینا قرار داشت و فقط چند صد متر با تکنیکوم فاصله داشت. روزی، که از انتشار آخرین شمارهی رادیو-تلویزیون ماهها گذشته بود و من از انتشار شمارهی بعدی آن ناامید میشدم، به فکر افتادم که به دفتر دانشمند بروم و تاریخ انتشار شمارهی بعدی را بپرسم.
پس از مدرسه به دفتر مجله رفتم و مدیر داخلی آن، آقای فخرالدین شبیری، که مرد بسیار نازنینی هستند و بعدها امتیاز «مجله ماشین» را گرفتند، به من گوش کردند و گفتند:
«ما کسی را برای سر و سامان دادن به “رادیو-تلویزیون” نداریم.» من در همان حال و عالَم 15-16 سالگی گفتم: «خوب، من این کار را به عهده میگیرم!» آقای شبیری نگاهی به من انداخت و مکثی کرد و بعد گفت: «در این مورد سردبیر مجله، آقای دکتر شیفته، تصمیم خواهند گرفت. ایشان فردا اینجا هستند. شما فردا همین ساعت بیایید.»
روز بعد به دیدار سردبیر مجلهی دانشمند رفتم. مردی در حدود 60 ساله یا بیشتر، لاغر اندام، بسیار موّقر و خوشلباس، بسیار محکم و جدّی. کلامش مانند فیزیک بود، بدون شاخ و برگ، دقیق و صحیح و مشخص. چیزهایی در ارتباط با توانایی و امکان من برای این کار پرسیدند و نهایتاً مرا باور کردند.
به عنوان آخرین کلام گفتند که چقدر پول میخواهی؟
من که اصلاً به این موضوع به عنوان شغل یا محل درآمد فکر نکرده بودم، و اصلاً در آن سنّ هیچوقت در فکر پول درآوردن نبودم،
گفتم:«هیچی!»
همان طور محکم گفتند:
«کسی که کار میکند باید برای کارش پول بگیرد. برای هر شماره به شما 600 تومان داده میشود. مطالب را از آقای شبیری بگیرید و وقت رفت و آمدتان را هم با ایشان هماهنگ کنید.»
من تشکر کردم و در راه تا خانه داشتم از شوق منفجر میشدم، بدون این که بدانم پا در چه عرصهای گذاشتهام.
از آن به بعد چند روزی در هفته پس از مدرسه به اتاقی که در دفتر مجله بود میرفتم، مقالهها را منظم میکردم. به سلیقهی خودم و با توجه به توصیههای آقای شبیری تیترها و ترتیب مقالات شمارهی بعد را انتخاب میکردم.
دائم در چاپخانه، که سمت دیگر دفتر مجله بود، میرفتم و با تایپیست و صفحهبند سر و کله میزدم تا حتیالمقدور مجله بدون غلط و به صورتی آبرومند از کار دربیاید.
تا از در چاپخانه بیرون بیایم، تمام دست و لباسم از حروف سربی و مرکب چاپ سیاه و لک شده بود.
آشنایی با کارگران چاپخانه برایم خیلی جالب بود. برای اولین بار با کارگران باسواد و کتابخوانده و روشنفکر روبرو شدم که بخصوص یکی از آنها حرفهای تازهای برای من داشت…
خیلی طول نکشید که اولین شماره را بیرون دادیم که فروش خیلی خوبی کرد.
پس از آن، مدیران نشریه را، که در فکر انتشار منظم سه ماه یکبار بودند، راضی کردم که هر ماه یک شماره آماده و منتشر کنیم.
ابتدا باور نمیکردند که این کار شدنی باشد، اما انجام دادم و شد! مجلهی رادیو-تلویزیون، اولین نشریه فنی در زمینهی الکترونیک در ایران، انتشار منظم پیدا کرد.
برای تامین مقاله، مجلات خارجی الکترونیک را از مغازهای که در حوالی میدان فردوسی نشریات بینالمللی را عرضه میکرد، میخریدم و مقالات جالب آنها را یا خودم ترجمه میکردم و یا به دوستانی که انگلیسی خوبی داشتند، برای ترجمه میدادم. بچهها با علاقه این کار را انجام میدادند.
با پیدایی فنآوریهای جدید در صنعت چاپ و نشر و روزآمد شدن امکانات تایپی و چاپ افست و کارکنان متخصصتر و ساده شدن کارها، در کنار بیشتر شدن خوانندگان و نویسندگان، نشریه رادیو-تلویزیون کمکم به مجلهای ریشهدار با تیراژ ثابت و خوب برای یک مجلهی تخصصی تبدیل شد.
در این فاصله، فرزند سردبیر، آقای انوشا شیفته، پس از پایان تحصیل در رشتهی کامپیوتر در آمریکا به ایران برگشتند و با ایدههای جدید به مجله آمدند.
اولین پیشنهاد ایشان این بود که چون امروزه الکترونیک دیگر در رادیو و تلویزیون خلاصه نمیشود، باید نام مجله تغییر داده شود. این کار انجام شد و مجلهی رادیو-تلویزیون پس از انتشار 37 شماره به مجلهی «الکترونیک» تغییر نام داد.
در اواخر سال 1356 آقای فرامرز علیزاده مقدم (صاحب امتیاز فعلی مجلهی کامپیوتر) و آقای مهندس غلامسین اویسی (صاحب امتیاز مجله دانش و فن) با مجله شروع به همکاری کردند و پس از پیروزی انقلاب که نشریهی دانشمند مصادره شد و در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت، این دوستان مجله را ابتدا به صورت کتاب و بعدها به عنوان «مجلهی علم الکترونیک» منتشر کردند.
من در سال 1364 بار دیگر به این نشریه دعوت شدم و تا اواخر سال 1365 یک تحول اساسی در شکل و محتوای آن بوجود آوردم که باعث شد مجلهی علم الکترونیک، در آن سالهای جنگ تحمیلی و کمبود کاغذ، بتواند با کیفیت و محتوای بیشتری از گذشته منتشر شود و به تیراژ آن افزوده شود.
من به نسلی تعلق دارم که در روزهای انقلاب 18 ساله بود و در دوران انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه ها 20 ساله.
کشورم تا مرز سی سالگی من در جنگ با عراق قرار داشت. من نزدیک به پنج سال دانشجو بودم، اما در این مدت فقط دو ترم دانشگاه فعال بود. دو سه سالی پس از پایان جنگ ازدواج کردم و به خارج کشور رفتم.
تأسیس شرکت شخصی
من در ایران یکی از موسسین شرکتی بودم که درست دو ماه پس از آغاز جنگ تاسیساش کردیم.
در این شرکت با دوندگی بسیار زیاد در وزارت صنایع برای تولید یک قطعهی الکترونیکی موافقت اصولی گرفتیم.
در آن زمان که به هر خودرو در ماه یک کوپن 30 لیتری بنزین داده میشد، ما را هم، با وجود این که پروژه ی مورد نظر ما هیچ نوع آلودگی نداشت، مانند تمام صنعتگران و تولیدکنندگان از شهر تبعید کردند!
در 120 کیلومتری تهران، در بیابان، در وسط هیچ جا، شروع به احداث کارخانهای کردیم. برای دریافت حوالهی یک کامیون سیمان یا چند تُن ورق گالوانیزهی سقف سوله و یا چند صد کیلو پروفیل در و پنجره، برای هر یک ماه ها در نوبت قرار میگرفتیم…
تمام امکانات کشور به درستی در اختیار جبهه و جنگ بود.
بالاخره در سال 64، در بحبوحهی بحران جهانی نفت، در حالی که قیمت تنها کالای صادراتی آن روز کشور به بشکهای 5 دلار کاهش پیدا کرده بود، توانستیم اقدامات زیربنایی احداث واحد تولیدی را به بالای 80 درصد برسانیم تا بتوانیم تقاضای اختصاص ارز برای ورود ماشینآلات کنیم. طبعاً در آن وضعیت ارزی وجود نداشت…
بالاخره آن کارخانه در دههی1370 پس از 13 – 14 سال خوشبختانه به ثمر نشست، پنج سالی پس از خروج من از ایران، و هنوز با موفقیت خوب فعال است و 100 نفری پرسنل دارد.
مهاجرت به آلمان و کار در شرکت نوکیا
در آلمان بیشتر وقت من به ادامهی تحصیل و سپس به کار در شرکت نوکیا در واحد ویژهای که در فاصلهی میان تحقیق و توسعه و تولید انبوه قرار داشت، گذشت.
در این واحد طراحی نهایی سخت افزار و نرم افزار گوشیهای همراه مورد بررسی و انتخاب نهایی قرار میگرفت.
حاصل کار ما، ویرایش نهایی یک گوشی تازه طراحی شده را مشخص میکرد. در نوکیا زمانهایی را داشتیم که در یک سال 36 مدل مختلف گوشی همراه جدید را به بازار فرستادیم.
با وجود اشتغال در آلمان، ارتباط من با ایران و با الکترونیک و با شرکتمان در ایران هرگز قطع نشد.
من توانستم پس از اتحاد مجدد دو آلمان خط تولیدها و دانشفنیهای ارزشمندی را به قیمت بسیار مناسب برای شرکتمان در ایران تهیه کنم که بیش از دو دهه ستون فقرات تاسیسات و تولیدات شرکت به حساب میآمدند.
در همین سالها نیازهای گاه خاص دوستان و همکارانی را که در بازار الکترونیک مشغول بودند نیز، برآورده ساختم و در یک کلام غربت نتوانست بر من چیره شود و مرا از ریشهی خود جدا سازد. کما این که با نزدیک شدن به دوران بازنشستگی و کمتر شدن ساعات کار، چند سالی است که یک سایت الکترونیک فارسی تاسیس کردهام و یک تنه آن را اداره میکنم:
مقاله مینویسم، ترجمه میکنم، به پرسشها در حد تواناییام پاسخ میدهم… و همه به فارسی برای هموطنان. برای من یادگرفتن و یاد دادن هنوز پایان نیافته است.
منظورم از نوشتن این مطالب در واقع شرکت در مسابقه نیست، بلکه می خواهم شمای خواننده را، که به نسل بعد از خودم تعلق دارید، با فضایی که من نوجوان 12 سالهی دوستدار علم و جوان 18 سالهی جویای علم با آن روبرو شدم …تا امروز را برای شما ترسیم کنم.
نسل ما زندگی عادی نداشت.
ما خیلی چیزها را تجربه کردیم که نسل پیش و پس از ما هرگز تجربه نکردند:
تحولات عظیم جهانی در عرصهی دانش و فنآوری، به اوج رسیدن جنگ سرد تا مرز رویارویی اتمی و جنگ ستارگان، فروپاشی بلوک شرق، انقلاب ایران، جنگ تحمیلی 8 ساله با عراق، انقلاب فرهنگی و …
گاه حتی به نظر میرسید که برای چند سال گویی زمان متوقف شده باشد.
با وجود همهی اینها، من حاضر نیستم حتی یک روز زندگی در دوران جنگ و سالهای دههی 60 را با روزهای دیگری عوض کنم و آن حس تأسف از بطالت و زمان از دست رفته را که در نسل جدید میبینم، هیچگاه نداشتهام.
بلکه در هر لحظه از زندگی تلاش کردهام تا راهکاری برای مفید بودن برای خود و جامعهام بیابم و با انرژی در آن بالا گام بگذارم و به پیش روم.
کشور عزیز ما را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: “کمبود”. بنابراین همیشه کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد.
مطالب یاد آور دوران شیرین قدیمم هست که با این کتابها و نقشه ها بزرگ شدم .
باز هم از این مطالب لطفا قرار بدید و از اساتید دیگه نام ببرید مثل استاد بخت آور.
مقاله خیلی خوبی نوشتید. خیلی ممنون.
من هم الکترونیک با مهران کیت و مخصوصا کتاب های محمود بخت آور شروع کردم .
چقدر نامه مینوشتم و بنده خدا جواب میداد
کای یه نفر هم در مورد استاد محمود بخت آور یه مطلبی قرار میداد .
منزل مادر بزرگم در خیابان قوامالسلطنه بود و به همین دلیل اغلب در مهران کیت بودم، شاید یکسان بودن فامیلیمان هم مزید بر علت شده بود. از همانجا علاقه به الکترونیک و کامپیوتر ادامه پیدا کرد. بصورتی که سالها بعد برای قاسم قربانی سیستم طراحی مدارچاپی با پروتکل را راهاندازی کردم. با این وجود همیشه الکترونیک بعنوان سرگرمی محبوب من بوده و هیچوقت از اون امرار معاش نکردم. احتمالاً همان سالها همدیگر را دیدهایم.
از فعالیت این سایت توسط جادی مطلع شدم، متاسف شدم که تا باحال با این سایت و مطالب اون آشنا نشده بودم.
دم شما گرم
ممنون از شما 🙂
با سلام. نمیتونم کتمان کنم از حسی که نوشته شما در من ایجاد کرد. وقتی در اوج ناامیدی، یک متن امیدوارت میکنه. امید برای کسی که تبحر نسبی خوبی در کار داره، ولی بعلت بیکاری و نبود کار، اون هم برای یک مرد 53 ساله با خانواده، که معیشت ش رو از طریق ترید ارز دیجیتال در میاره.، حس وصف نشدنی هست. از امروز بخشی از وقتم رو، اختصاص میدم به بازاریابی پروژه هایی که ساخته ام، ولی مشتری نداشت.
سلام
متاسفانه مهران کیت با چسباندن اطلاعیه ای روی در فروشگاه، از اول دی ماه امسال فعالیتش را برای همیشه متوقف کرد
برای همه ما الکترونیک بدون مهران کیت قابل تصور نبود
خداوند برادران قربانی را حفظ کند
مهران کیت علی قربانی
مهران مدار قاسم قربانی
مهران پارت حسن قربانی
سلام خبر خوبی نیست
اگر تصویری از این اطلاعیه دارید حتما برای ما ارسال کنید
ایمیل محبت بفرمایید ،عکسی را که گرفته ام تقدیم کنم
sisoogos جی میل دات کام
متشکرم
سلام
تا جایی که من میدانم بچه های آقای قربانی تمایلی به ادامه کار پدر نداشتند.
من در دوران دبیرستان هدف شماره 3 همکلاسی داشتم بنام انوشا شیفته …حالا در 72 سالگی دنبال سرنوشت همکلاسی های خود تا جایی که نام کامل آنهارا بیاد بیاورم برای سرگرمی هستم…عکس پدر ایشان آ قای دکتر نصرالله شیفته در اینجا شباهت زیادی به آن همکلاسی من دارد…فکر کنم حدسم درست باشه…با آرزوی موفقیت بیشتر برای ایشان
سلام بله
آقای آنوشا شیفته خیلی شبیه پدر بودند.
آقای شیفته را در لینکداین پیدا میکنید. (به نقل از نویسنده پست)
سلام
خواندن متن بسیار زیبای شما مرا به سالهایی برد که روزها را برای انتشار مجله الکترونیک و خرید آن می شمردم.من متولد 47 هستم و در دوران جوانی زمانی که در دوره راهنمایی در مدرسه آصف و در شهر مراغه تحصیل می کردم با الکترونیک آشنا شدم. فکر می کنم حدود 15 یا 16 ساله بودم، دقیقا یادم نیست.آن زمان جایی به نام اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان بود که به تازگی کلاس های آموزش الکترونیک برپا کرده بودند. در آن موقع من دوستی داشتم به نام ناصر عبدی که او نیز به نوعی عاشق و دلباخته الکترونیک بود. خبر این کلاس ها را ناصر عبدی به من داد و تصمیم گرفتیم در این کلاسها شرکت کنیم.
مدرس کلاس الکترونیک، یک جوانی بسیار خوش اخلاق و بسیار باسوادی بود به نام میزاپور. انسانی شریف و بسیار دانا و حاذق در یاد دادن الکترونیک. یادم می آید اولین بحث کلاس درس مقاوت و اندازی گیری آن از طریق نوارهای رنگی بود… آه یادش بخیر و چقدر این انوار رنگی مخیله و ذهن مرا در خود احاطه کرده بودند و چقدر این رنگ ها برای من زیبا بودند، رنگ قرمز که هر روز آن را در همه جا می دیدم در روی بدنه مقاومت برای من مانند یک رنگ بهشتی بود …
بهم بستن مقاومتها بصورت سری و موازی و محاسبه آنها برای من، ریاضی رویایی بود…یادم می آید که پس از یک ماه تلاش و یادگیری در رابطه با مقاومتها و خازن ها و نحوه محاسبه آنها ترانزیستور را یاد گرفتیم و به عنوان اولین پروژه، شروع به ساختن مدار یک فرستنده FM کردیم. مهمترین قسمت مدار عبارت بود یک سیم پیچ که باید سیم آن از جنس نقره می بود… داستان ساختن مفتول نقره ای برای درست کردن این سیم پیچ خود یک قصه عجیبی است…
بگذریم . امروز که دنبال یک مطلبی در اینترنت بودم نمی دانم چی شد که در جستجوی گوگل نمایی از یک مجله الکترونیک را دیدم.بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد و مطلب شما را خواندم و یاد دوران نوجوانی افتادم که چطور برای اولین بار که یک چشمکزن دایره ای را که از مجله الکترونیک ساخته بودم و وقتی باطری 9 ولتی را به مدار آن وصل کرده بودم و مدار شروع به کار کرده بود به بیرون خانه پریده بودم و داد زده بودم : کار می کنه کار می کنه…
مطالب زیبای شما را خواندم و مرا به آن دوران برد. دوران رویای الکترونیک…
دوست گرامی، درود بر شما.
به یاد دارم که در نیمه ی دهه 1360 تعداد نامه هایی که از خوانندگان، چه تهرانی و چه شهرستانی، به دفتر مجله می رسید، به قدری زیاد بود که همزمان سه نفر از همکاران مجله به طور ثابت در پاسخگویی به آنها فعال بودند. در کنار من، آقایان کاظم یعقوبی و افشین نصر با دقت و با موشکافی بسیار به نامه ها پاسخ می دادیم. آقای افشین نصر کارِ تعهد و تعهدِ در کار با به جایی رسانده بودند که در بسیاری از پاسخ هایشان مدار مورد نظر خواننده را شخصاً طراحی می کردند، و با یک ترسیم خوب، در کنار پاسخ نوشتادی، در اختیارخواننده قرار می دادند. یادمان باشد که در آن زمان هنوز از نرم افزارهای نقشه کشی خبری نیود و همه کار می بایستی با دست و قلم و خط کش و شابلون انجام می گرفت.
در هر صورت، هیچ، مطلقاً هیچ نامه ای بی پاسخ نمی ماند، تا روزی که انبوه نامه ها ما را مجبور کرد که یک ویژه نامه خاص پاسخ به نامه ها چاپ کنیم که اتفاقاً رکورد تیراژ فروش را هم شکست و تا جلد آخر آن به فروش رفت.
خوشحالم که آن همکاری متعهدانه و عاشقانه چنین ثمربخش از آب درآمد.
اما در مورد درست کردم مفتول نقره ای برای استفاده در مدارهای فرکانس بالا مانند فرستنده ی اف.ام.، کاش داستان خود را برایمان بنویسید. من هم دنبال تهیه ی سیم نقره بودم و پس از پرس و جوی زیاد به این نتیجه رسیدم که باید از یک زرگر کمک بگیرم. از طریق پدرم با فردی که در بازار تهران نقره خرید و فروش و ذوب می کرد، آشنا شدم. نام ایشان آقای توت زاری بود. ایشان برای طلاسازها نقره ی خالص به صورت شمش تهیه می کرد و طلاسازها آن را با طلا آلیاژ می کردند تا عیار مورد نظر خود را برای ساختن مثلاً انگشتری به دست آورند.
به آقای توت زاری گفتم که چند متر سیم نقره به قطر یک میلی متر لازم دارم. او نقره ی لازم را به یک طلا ساز داد، او آن را از دستگاهی که به آن حدیده می گویند چندین بار رد کرد و نازک و نازک تر کرد تا به قطر یک میلی متر رسید. این سیم که در حدود دو متر شده بود، پس از این عملیات کشش بسیار سفت و فنری شده بود. در آن موقع نمی دانستم که باید آن را تا درجه حرات خاصی (نقطه کوری) به مدت و با پروفیل گرمایش مشخصی حرارت داد تا تنش هایی که در آن بوجود آمده، فروکش کند و نرم شود. به هر حال و به همان شکل از آن استفاده کردم و به دوستانم هم از آن سیم دادم. این موضوع البته خیلی پیش تر از اشتغال در مجله بود.
پیروز باشید
این قسمت دیدگاه شماکه میگوید: “باطری 9 ولتی را به مدار آن وصل کرده بودم و مدار شروع به کار کرده
بود پریده بودم بیرون و داد زده بودم : کار می کنه کار می کنه” من را به یاد ارشمیدس آن دانشمند یونانی انداخت که در کوچه ها میدوید و فریاد میزد یافتم یافتم…ماجرای آن را از ویکی پدیا اینجا کپی کردم برای شما : “چنین گفته شده است که هیرو (هایرُن)، پادشاه سیراکوز، زرگری را مأمور کرده بود تا برایش تاجی از طلای خالص بسازد. وقتی تاج تکمیل شد و به دست پادشاه رسید، تردید داشت که زرگر تمام طلا را به کار برده باشد. شاه هیرو دوست خود ارشمیدس را احضار کرد و از این ریاضیدان مشهور خواست تا بفهمد آیا واقعاً تاج از طلای خالص است و تمام فلز باارزشی که پادشاه به زرگر داده در آن به کار رفتهاست یا نه. در سدهٔ سوم پیش از میلاد، شیمی تحلیلی به اندازهٔ ریاضیات پیشرفته نبود و ارشمیدس در ریاضیات و مهندسی توانایی بسیار داشت. ارشمیدس قبلاً برای محاسبهٔ حجم جامدهایی که شکلی منظم مثل کُره یا استوانه داشتند دستورهای ریاضی ابداع کرده بود. او میدانست که اگر بتواند حجم تاج هیرو را تعیین کند، خواهد فهمید که آیا تاج از طلای خالص درست شدهاست یا از مخلوطی از طلا با فلزات دیگر. وقتی پا به خزینه گذاشت و دید که آب از آن سرریز کرد، متوجه شد که حجم آبی که بیرون ریختهاست دقیقاً با حجم قسمتی از بدن او که وارد آب شده برابری میکند؛ بنابراین دریافت که اگر تاج را در ظرف آبی قرار دهد، حجم آبی که از ظرف سرریز میشود یا در آن بالا میرود حجم تاج است. وی که بسیار هیجانزده شده بود برهنه از حمام بیرون دوید و فریاد زد یافتم! یافتم
هیجانی که انجام پروژه بخصوص برای بار اول وجود داره برای شخص انجام دهنده همیشه یک هیجان خاص و یونیک هست و چه بسا خیلی از مخترعین تاریخ فقط بخاطر عشق به همون لحظه دردسرهای اختراع را به جون میخریده اند 🙂
سلام
متن بسیار عالی و خاطره انگیز و انگیزه دهنده ای بود
من خودم متولد اواخر دهه 50 هستم و خیلی از این کمبودها رو دقیقا حس کردم
اینقدر امکانات و توان مالی ما کم بود که حتی یک عدد کیت هم برای خودم نتونستم بخرم !، مداراتم رو اکثرا روی هوا میبستم و بعضی ها رو هم روی مقوای جعبه شیرینی !
قطعات نایاب، اطلاعات کم و …
واقعا مجلاتی مثل دانشمند و موسسه مهران کیت و … جزء زندگی ما هستند و من شخصا خیلی از مداراتشون استفاده کردم
خود من فقط یک امتیاز خوب داشتم اونم این بود که داییم مغازه تعمیرات رادیو تلویزیون و … داشت و قطعات رو از اونجا از بردهای خراب و … پیدا میکردم و بعضی چیزها رو هم میخریدم و البته با وجود محدودیت شهرستان و گاها سفر به تهران و …
یادمه یکبار برای خرید یک کریستال که پیدا نمیشد نزدیک سه ماه معطل شدیم
به نظر من افرادی که الان وارد الکترونیک میشن در بهشت قرار دارن با وجود اینهمه منابع اطلاعاتی، قطعات و سنسورهای مختلف ( 🙁 ) که زمان ما پیدا کردن اینها آرزو بود
ولی با همه اینها کلی تلاش کردم و آزمایشگاه خیلی کوچکی تو باکلن خونه داشتم و کلی مدار فرستنده و تایمر و چشمک زن و رادیو … درست میکردم و واقعا هم لذت داشت
دقیقا این نکته که اشاره کردین که حاضر نیستید زمان رو با اون روزگار عوض کنید رو حس میکنم
البته به لطف خدا الان یک شرکت الکترونیکی داریم و تجهیزات حفاظتی تولید میکنیم، ضمنا من به کار برنامه نویسی هم مشغول هستم و این خیلی به من کمک کرد مخصوصا در بحث میکروکنترلرها و برنامه نویسی سیستم های امبدد و …
فقط میگم خدا رو شکر که الان اون محدودیت ها برداشته شده و یه کارهایی مثل ساخت ربات و … که زمان ما جزء آرزوهای محال بود الان توسط بچههای کوچیک ما انجام میشه، خدا رو شکر
دوست گرامی، درود بر شما.
از خواندن یادداشت شما بسیار خوشحال شدم، چرا که کلمات شما نشانه ی آن خلق و خویی است که من برای آن بسیار ارزش قائل هستم و به آن بسیار احترام می گذارم: امید، تلاش، صبر، مثبت اندیشی، نیکخواهی برای خود و دیگران. از یک انسان خوب توقع چه چیز دیگری را باید داشت؟
اما به کریستال کوارتز اشاره کردید که آن زمان واقعاً «رنج بزرگ» دوستداران الکترونیک بود. دولت ها به هیچ وجه زیر بار نمی رفتند که ورود کریستال به کشور آزاد شود و این وضعیت دهه ها ادامه داشت تا زمانی که تلویزیون رنگی به بازار آمد و در بورد رنگ آن یک کریستال حامل رنگ 4.43 مگاهرتز وجود داشت. سپس الکترونیک دیجیتال پدیدار شد و رایانه های خانگی به بازار آمدند که فرکانس ثابت و پایدار مدار ساعت آن ها بایستی به کریستال مجهز می بود… حرکت تاریخ و پیشرفت علم و تمدن مقاومت های بی معنی را در هم شکست و ورود کریستال بالاخره آزاد شد… و هیچ اتفاقی هم که تصمیم گیران بزدل از پیش آمدن آن می ترسیدند، نیفتاد!
یکی از دوستان گرامی من این وضعیت را با بیان خاطره ای در نشانی زیر شرح داده است:
سر و جان فدای کریستال!
http://etesalkootah.ir/1395/07/05/%D8%B3%D8%B1-%D9%88-%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2
به هر حال، من هم مانند شما خوشحالم که انرژی و نیروی دانش نسل امروز ایران به کشمکش با آن نوع مسایل بیهوده به هدر نمی رود و هر دوستدار الکترونیک که ایده ای و پشتکاری داشته باشد، همه ی راه ها برای تحقق آن به رویش باز است.
موجب خوشوقتی من خواهد بود اگر شما هم خاطرات خود را برای درج در تارنمای اتصال کوتاه به اشتراک بگذارید.
پیروز باشید
درود بر شما که با نوشته خوبتان ما نسل جوان را با گذشته پر فراز و نشیب الکترونیک در مملکتمان آشنا کردید.
پس از خواندن این متن ناخودآگاه این مصرع از فردوسی حکیم از ذهنم گذشت: “توانا بود هر که دانا بود/زدانش دل پیر برنا بود”. برداشت از متن شما و ارتباط آن با کشور ما، این بیت رو توی ذهن من این طوری تغییر داده:” توانا (قدرتمند، بی نیاز)بود هر که (کشوری،مملکتی) که دانا (دارای علم، و عالمان فرهیخته و تکنولوژی)بود….”.
جمله آخرتان بسیار بجا بود:
کشور عزیز ما را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: “کمبود”. بنابراین همیشه کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد.
پاینده و سلامت باشین.
گرامی کاظم، درود بر شما.
از یادداشت شما متشکرم و خوشحالم که نوشتار مرا پسندیدید. اما بیش از این به خاطر آن خوشحالم که شما لب مطلب مرا، که همان جمله ی پایانی مطلب است، به خوبی دریافتید:
«کشور عزیز ما را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: “کمبود”. بنابراین همیشه کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد.»
چیزی که امروز هستیم و جایگاهی که امروز در آن قرار داریم، حاصل دانش و تجربه و همت و کوشش نسل هاست. این بنا را دست به دست هم ساخته ایم. من هم تلاش کردم سهم خودم را در این راه ادا کنم. من به توانایی و همت نسل امروز ایمان دارم و با اطمینان می نویسم که این نسل، با کمی تیزبینی و دوراندیشی، ایران به مراتب بهتری را از خود بر جای خواهد گذاشت. شما هم به همین نسل تعلق دارید.
پیروز باشید
سلام خیلی از خوندن این مطالب شما خوشحال شدم چون تمام این مسائل رو دقیقا خودم در همان زمان در کشورمان دیدم. به نظرم باید دوباره در کشورمان تکنیکوم نفیسی هایی مثل قدیم درست کنیم. یه موقعی در دانشگاه خواجه نصیر پیشنهاد کردم که دوباره دوره های فوق دیپلم رو راه بندازیم. بسیاری از استاد ها با من مخالفت کردند. ولی این نیاز رو من در کشورمان همچنان می بینم. متاسفانه سالهاست که دیگه در ایران کار نمیکنم. ولی کار در ایران را بسیار دوست دارم هنوز. کشور ما جایی است که بسیار به همه چیز نیاز دارد. همیشه درون همه جور ایده های جدید رو کارکرد. ولی نسل جوانآن رو نمیدونند. افراد بسیار با سوادی در آنجا هستند. در دانشگاه ها افراد با سواد هستند که میتوان از آن ها مطالب خوبی آموخت. خیلی از آنها بسیار دلسوزند. این گنج ها رو باید قدرشان را دانست.
به امید روزی که افرادی مثل شما دوباره بتوانند در کشور عزیزمان مدیریت کنند و کار کنند.
آقای نصیر عابدی گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
من صددرصد با نقطه نظرات شما موافق هستم. صنعت و تولید در ایران از یک «حلقه ی مفقوده» رنج می برد و حتی می توان گفت بر اثر فقدان آن، در بخشهای زیادی در جا می زند و آن عبارت است از نبود قشر استادکار و تکنسین. ما در کشور مهندسان عالیقدر فراوان داریم. اما تکنسین خیلی کم داریم. ما دیپلمه ریاضی زیاد داریم، اما هنرجو خیلی کم داریم. در واقع این قشر از فعالان در عرصه ی کار و تولید هستند که آن را می گردانند، ارتقا می دهند، راه حل های میدانی پیدا می کنند و یار مهندسان ارشد هستند. این قشر کاملاً قابل مقایسه با نیروهای پیراپزشکی و پرستاری در ارتباط با پزشکان و جراحان می باشند.
من در ایران هیچ پرستار و بهیار بیکاری ندیدم، همان طور که هیچ دیپلمه ی هنرستان را هم بیکار ندیدم. در شهرهای صنعتی، کارفرماها دیپلم هنرستانی ها را از کارگاه های یکدیگر «قر می زنند»!
در اوایل انقلاب، در دهه 1360 دومین دولت انقلاب «طرح کاد» (کار-دانش) را در مدارس کشور برقرار کرد و دانش آموزان می بایستی در هفته یک روز را در خارج از آموزشگاه، در یک موسسه ی فنی یا درمانی یا جاهای دیگر زیر نظر متخصصان کارهای عملی بیاموزند. این باعث شد که روحیه ی «عار بودن کار» که هنوز خیلی در میان ما رایج است، در میان نسل جدید شکسته شود. اما نمی دانم چه اتفاقی افتاد که این طرح نیز مانند بسیاری از طرح های مترقی دیگر کم کم رنگ باختند و به بوته ی فراموشی سپرده شدند.
امیدوارم وزارت آموزش و پرورش و سازمان آموزش فنی و حرفه ای روز به روز در گسترش هنرستان ها در کشور همت کنند و همان طور که اقتصاد ما الان از نظر متخصصان دارای مدارج آکادمیک کمبودی ندارد، در بخش استادکار و تکنسین نیز نیرومند شود.
پیروز باشید
درود بر شما!
به جرئت میتونم بگم یکی از زیباترین و عالی ترین مطالبی بود که در چند وقت گذشته مطالعه کرده ام.
خواهشا باز هم از تجربیات خودتون برای ما بنویسید.
متشکرم.
دوست گرامی، درود بر شما.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید و از یادداشت محبت آمیز شما سپاس گزاری می کنم.
با کمال میل اگر باز هم مطلب ارزشمندی داشته باشم، به دوستان پیشکش خواهم کرد.
پیروز باشید
درود بر شما بسیار عالی و بسیار لذت بردم از مطالعه این مطلب
کسی که شیفته و عاشق علم الکترونیک باشه واقعا میتونه صحبت های شما رو درک کنه
ای کاش ما هم بتونیم در این زمینه به انسانهای بیشتری خدمت کنیم
گرامی احسان ابراهیمی، درود بر شما.
خوشحالم که نوشتار مرا پسندیدید و خوشحالم که شما نیز با خواندن این سطور با مکنونات قلبی من به درستی آشنا شدید.
به نظر من، ما انسانها فقط به یک دلیل به این جهان قدم گذارده ایم و آن «زیاد کردن محبت» است. هر کاری بجز این بیهوده است.
با وجود انسان هایی چون شما، اطمینان دارم که نور عشق به خرد و دانش و انسان در خدمت راهنمایی بشریت به یک فردای بهتر از درخشش باز نخواهد ایستاد.
پیروز باشید
سلام بسیار از مطلب زیبا و دلنشینتون لذت بردم و تشکر میکنم از وقتی که برای امثال بنده گذاشتید و به طبع احساس تاسف که چرا وضعیتمون اینطوره و چرا اینقدر عقب هستیم. چیزی که به نظر من میرسه اینه که در گذشته نخبه های واقعی به دانشگاه راه پیدا میکردن و دنبال علم بودن ولی چند سالی هست که دانشجوها مدرک گرا شدن و به هر قیمتی فقط دنبال مدرک هستن و این یه طرف قضیه هست. طرف دیگه بخشی از استادهای عزیز هستن که تعهد و دلسوزی واقعی را برای تربیت دانشجو ندارن. مثلا یاد دارم در دوران دانشگاه بسیاری از دوستان کاربرد اکثر دروس تخصصی مثلا کنترل خطی را نمیدونستن. خوب این وظیفه استاد هست که کاربرد ها و مفاهیم را اموزش بده تا دانشجو بقیه راه را با اگاهی پیش بره وگرنه نوشتن جزوه دوران دانشجویی روی تخته که هنر نیست. نتیجه اینکه بعضی اوقات عزیزانی با مدرک کارشناسی الکترونیک قدرت و کنترل ( نگم عمدتا از کدوم دانشگاه ) برای مصاحبه کاری اومدن شرکت ما و چند سوال ساده در حد کار با مولتی متر ،فرق خازن با ترانزیستور ، تفاوت فاز و نول اسم نرم افزار طراحی ، نصب ویندوز و…. را نمیدونستن.
علی گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشتهی مرا پسندیدید و خوشوقتم که وقت خود را برای این کار صرف کردم که چنین بازخورد مثبت و سودمندی داشته است.
در تایید حرف شما عرض میکنم: در برخوردهایی که با مهندسان ایران که داشتهام، به من ثابت شده که 5 تا 10 درصد آنان به معنای واقعی کلمه «لایق» مدرکی هستند که در جیب دارند. اینان کسانی هستند که به رشتهی تحصیلی خود عشق میورزیدهاند و علاوه بر دانشگاه و درس استاد، خودشان «جویای علم» بودهاند، «طلبه» و در طلب علم بودهاند. مابقی 90 یا 95 درصد را جریان زندگی به این مسیر انداخته بوده.
این امر در کشورهای دیگر، مثلاً آلمان هم کمابیش به همین شکل است. معیار انتخاب رشته برای اکثر دانشجویان در آلمان، بازار کار است. نگاه میکنند که مثلاً متخصص تاسیسات مورد نیاز است، دنبال آن میروند بدون علاقه و انگیزهی دیگری.
اما تفاوت در این است که اقتصاد ایران توانایی جذب این خیل فارغالتحصیل را ندارد. لذا، آنان که خوبند، فوری جذب کار میشوند و یا خود کارآفرین می شوند و بقیه، یا بیکار میمانند و به کارهای متفذقه میپردازند و یا به مسیر بیانتهای ادامه تحصیل پا میگذارند.
در آلمان، اما، اقتصاد توانایی جذب متخصص بیش از آنچه که در داخل تربیت میشود را دارد. بنابراین، حتی برای آن افرادی که بدون علاقه در رشتهای تحصیل کردهاند نیز، بالاخره کارِ تا حدودی مرتبط پیدا میشود، و فرد یک فرصت دیگر برای نزدیکتر شدن به رشتهی تحصیلیاش پیدا میکند. به همین خاطر شما حتی در صنایع آلمان نیز با مهندسان و متخصصانی روبرو میشوید که تواناییهای علمی و عملی ناچیز یا ناکافی دارند، اما تعدّد و کمیت کارکنان، حضور دو یا حتی سه نسل از متخصصان در کنار هم در واحدهای تولیدی که حاصل قدمت و سابقهدار بودن اکثر شرکتهای تولیدی است، انتقال و اشتراک علم و تجربه و فنآوری را در میان کارکنان ممکن میسازد.
تفاوتها به ساختار اقتصادی و سابقهی صنعتی دو کشور مربوط میشود.
من اطمینان دارم که راهی برای کشور و ملت ایران، بجز توسعهی تولید باقی نمانده است، زیرا ما با تولید سه میلیون بشکه نفت در روز (سالی یک میلیارد بشکه، اگر محقق شود) حداکثر بتوانیم یک درآمد سرانهی بخور و بمیر(!) هزار دلاری در سال تامین کنیم.
خوشبختانه امروز به اندازهی کافی نیروی انسانی متخصص در کشور موجود است و فرصتها نیز برای تولید و ایجاد ثروت از راه علم فراوانند.
زحمت قدم نهادن در مسیر تولید بر دوش انسانهایی مانند شماست و من برای شما و شمایان آرزوی شانههایی پَهن و نیرومند دارم و آیندهی درخشانی را پیشبینی میکنم.
پیروز باشید
درود . بسیار بسیار عالی و تاثیرگذار بود. لطفاً بیشتر از تجربیات تون در اختیار ما جوان ها بگذارید . ممنون
محمد گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
با کمال میل اگر باز هم مطلب ارزشمندی داشته باشم، با دوستان در میان خواهم گذاشت.
پیروز باشید
جناب آقای فرزاد.
هزار هزار درود بر شما.
بر شرف و مردانگی و غیرت و…..
بعد از خوندن این مطلب واقعا دلم گرفت و اشک گوشه چشمم حلقه زد، چقدر انسان های بزرگواری در این مرز و بوم هستند و بودند که ما ازشون محروم شدیم.
واقعا از شما ممنونم و به نوبه خودم بسیار بسیار سپاسگزارم.
کلام شما و قدرت نفوذ فرمایش شما کاملا تو همین مطلب مشخصه.
ان شا الله پایدار، سلامت و برقرار باشید.
امیر گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
کلمات پرمهر شما مرا شرمنده می کند. در طول زندگی، من به ندای قلب خودم پاسخ داده ام و در راهی که به من نشان می داد گام برداشته ام و بی نهایت خوشوقتم که این مسیر در سمت و سوی محبت و احترام و دوست داشتن انسان ها بوده است.
وقتی که به توصیه و اصرار دوستان سیسوک برای نوشتن این داستان دست به قلم شدم، هرگز فکر نمی کردم که این مطلب چنین تاثیرگذار از آب درآید. این تاییدات و محبت های خوانندگان قوت قلبی برای من است که به راهم ادامه دهم.
من هم به نوبه ی خودم برای شما آرزوی تندرستی و شادی دارم.
پیروز باشید
شرکت شما هم در ایران در زمینه ی الکترونیک فعالیت داره؟!
بله، شرکت در زمینه ی الکترونیک فعال است و افزاره های الکترونیکی و الکتریکی خودرو تولید می کند.
بله، شرکت در زمینه ی تولید افزاره های الکتریکی و الکترونیکی خودرو فعال است.
دریک کلام ، بسیار عالی ،
همیشه مطالعهی نوشته های آقای رییس دانا برای من لذت بخش بوده . هر کجا هستید سالم و تندرست باشید.
آقای ایمنی گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
یادداشت پرمهر شما قوت قلبی برای من است که به راهم ادامه دهم.
پیروز باشید
بسیار تاثیرگذار است.
دوست گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
به نظر می رسد که حس این مقاله بسیار قوی و تاثیر گذار بوده است. امیدوارم این تاثیر، برای خوانندگان انگیزه بخش بوده و جرقه ای برای استارت حرکت های سودمندی باشد.
پیروز باشید
سلام.
واقعا عالی بود. و یا به عبارتی خیلی خیلی عالی و لذت بخش بود.
من این مقاله را با دقت و نظرات آن را هم تا انتها با دقت مطالعه کردم.
خیلی عالی بود.
و واقعا ارزش مطالعه دقیق را داشت.
من برای دوستانمان در سیسوگ و اتصال کوتاه آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.
دوست گرامی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
یادداشت پرمهر شما قوت قلبی برای من است که به راهم ادامه دهم.
پیروز باشید
سلام و درود!
جریان ساز بودن همیشه کار بزرگی بوده و این نشریات تو اون زمان موجی از علاقه مندان رو ایجاد و سیراب میکردند. به نوبه خودم تشکر میکنم.
و :
این روزا اینترنت حس عالم کل بودن رو به کاربرا میده و به علاوه در “صورت استفاده نادرست “یه دانش سطحی رو در اختیار ما میذاره(همون عبارت
اقیانوسی به عمق یک وجب)
هنوز هم تا حد امکان اولیت منبع یادگیری اصلی و پایه ایم کتاب هستش(نسخه کاغذی اش که دیگه خیلی خوب میشه). به نظرم تمرکز و بازدهی و
عمق یادگیری با کتاب خارق العاده هستش. فیلم های آموزشی به صورت سری (مثل دوره های آنلاین)هم در این مرحله میتونه مفید باشه که البته به خود فرد بستگی داره.
user manual ها و ‘آزمون و خطا’ و ‘ کار عملی ‘ هم مرحله بعدش هست.
جست و جو در اینترنت هم برای موارد جزئی تر و پیدا کردن پاسخ چالش ها(سوالات و گشت و گذار در فروم ها) و برخورد با سر نخ های جدید
البته همه موارد فوق نظر شخصی بنده بر اساس تجربه و مطالعه هستش. به احتمال زیاد افراد دیگه ای نظرات و روش های مفید تر و پر بازده تر داشته باشن
دوست گرامی، سلام.
برداشت شما از نقش آن مجله کامل درست است: یک نسل کامل نوجوانان و جوانان دوستدار علم را به الکترونیک علاقه مند کرد و دریچه ی تازه ای در برابر چشمان آنان گشود که برای خودشان و جامعه مفید واقع شد.
به نظر من اشاره ی شما به نقش ماندگار ادبیات علمی کاغذی (در برابر ادبیات علمی دیجیتالی) کاملاً صحیح است و به همین علت جای یک نشریه ی اختصاصی را در عرصه ی الکترونیک کشور به شدت حس می کنم.
پیروز باشید
خیلی قشنگ بود و کلی خاطراتم زنده شد متولد ۶۲ هستم پیش خودم فکر میکنم اگه من انرژی بیست سال پیش داشتم با امکانات الان چقدر خوب میشد
گرامی علی محمدی، سلام.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
اما، شما با 35 سال سن از کمبود انرژی سخن می گویید و بیست سال پیش تان را آرزو می کنید؟! شما یک اقیانوس عمر و یک عالم کار در پیش دارید. پارو بزنید و به پیش بروید!
پیروز باشید
سلام و درود و خسته نباشید اقای فرزاد بسیار مطلب زیبایی بود. راستش نمیدونم چرا بنده هم که 32 ساله هستم برنامه نویس و طراحی pcb میکنم بسیار احساس خستگی میکنم شاید نسل ما خیلی تنبل و مصرف گرا بار اومده. وقتی به پدرم نگاه میکنم که ساعت 2 صبح توی سرما بلند میشه با موتور میره آبیاری مزرعه به خودم میگم واقعا کجای کار میلنگه…
علی گرامی، سلام.
مثبت و خوشبینانه فکر کنید. کاملاً منضبط زندگی کنید. برای خودتان هدفهای کوتاهمدت و درازمدت تعریف کنید. برای رسیدن به آنها برنامهریزی کنید. وقت خود را به دقت مدیریت کنید. هر روز یک ساعت ورزش کنید. نگذارید هیچ عاملی شما را از این روند منحرف کند.
تفاوت شما با پدرتان در عملکردن به همین چند دستورالعمل ساده است. این دستورالعملها را «گذشت روزگار» به ایشان آموخته است، اما شما که در دوران دیگری زیست میکنید، و در برابر آنها «حق انتخاب» دارید. پدر شما احتمالاً «مجبور» بود، ولی شما و نسل شما در بسیاری از انتخابهای زندگی «مختار» هستید.
خوب انتخاب کنید و بهترین را انتخاب کنید.
پیروز باشید
سلام جناب فرزاد
باید بگم که واقعا جالب ، جذاب ، دوست داشتنی بود این خاطره، خاطره که نه داستان زندگی
توی دوران نوجوانی تنها دل خوشی من و احتمالا امثال من تحویل پستی مجله بود چون توی شهر کوچک من حتی دکه روزنامه فروشی ای وجود نداشت !
تقریبا تمام نسخه های مجله رو داشتم هم علم الکترونیک هم دانشمند ، مجله دانشمند و علم الکترونیک رو پدرم می خرید و داشت و بعد ها الکترونیک و کامپیوتر رو من ادامه دادم.
شاید توصیف حجم دلخوشی ما از وجود چنین مجله هایی برای نسل های امروز ممکن نباشه نسلی که با یک کلیک به هر آنچه میخواند می رسند. باید در روزگاری زندگی کرده باشی که اینترنتی وجود نداشته یا حتی کامپیوتری هم نبوده و تنها چیزی که برای فراگرفتن علم الکترونیک در اختیار بود همین مجله ها و کتاب هایی بودند که بیشتر به زبان اصلی نگارش یافته بودند و از نمایشگاه کتاب خریداری می کردیم.
برای من درخشان ترین روزها حس و حال همان روزهاست، روزهایی که با نداشته هایمان خلق می کردیم و می آفریدیم.
تشکر میکنم از شما و دوستان شما که الکترونیک رو من و امثال من مفهومی فراتر از آنچه عموم تصور می کردند بخشیدید. از شمایی که دانش خودتون رو بدون داشتن چشم داشتی در اختیار عموم قرار می دادید. شاید باور نکنید ولی هنوز عده زیادی از این که دانش خود را با دیگران در میان بگذارند می هراسند!
سلام دوست گرامی،
خوشحالم که نوشته ی من را پسندیدید.
اشاره ای که به دلخوشی دوران نوجوانی خود کردید، دقیق با حس من در دورانی که برای انتشار شماره ی جدید رادیو-تلویزیون روزشماری می کردم منطبق است.
یادداشت شما پیش از هر چیز مرا به یاد بخش «پاسخ به پرسشهای خوانندگان» انداخت. در حدود نیمی از خوانندگان مجله اهل شهرستان ها و روستاها بودند. نه تنها از شهرهایی که حتی اسم آنها هم به نُدرت به گوش می خورد خواننده داشتیم، حتی در روستاها هم کسانی خواننده ی مجله بودند، روستاهایی در اطراف تهران تا روستاهایی در مناطق دورافتاده ی مرزی.
اکثر پرسش ها از جانب این خوانندگان مطرح می شد. هر روز انبوه نامه ها بود که به تحریریه می رسید. برای ما همه ی خوانندگان، با هر سطح سواد، در هر سن، و با هر پرسشی به یک اندازه محترم بودند و پاسخگویی به سوال تک تک آنان برای ما واجب بود. به همین علت دو نفر از اعضای هیات تحریریه مامور پاسخگویی به نامه های رسیده بودند. علاوه بر من، مدتی آقایان مهندسان کاظم یعقوبی، افشین نصر، قدرت الله خوانساری عتیق طوری که گویی در مقابل برادر یا دوست نزدیک شان قرار داشته باشند، با عشق و علاقه به سوالات با تمام جزییات پاسخ می دادند، مثال می زدند، برای درک بهتر با دست خودشان مدار مرتبطی رسم می کردند.
به علت محدود بودن صفحات مجله و تعداد پرشمار پرسش ها، اجباراً یک شماره ی ویژه ی پاسخ به سوالات به چاپ رساندیم که خود این شماره ی مجله از پرفروش ترین شماره ها شد.
تجربه به ما نشان داد که دانش با بخشیدن نه تنها کم نمی شود، بلکه بهتر جوانه می زند و می روید.
ضمناً جا دارد این جمله ی درخشان شما را در اینجا تکرار کنم:
…«برای من درخشان ترین روزها، روزهایی بودند که با نداشته هایمان خلق می کردیم و می آفریدیم.»…
سرافراز باشید
تقريباً يك سال پيش از طريق جستجو بصورت اتفاقي با سايت اتصال كوتاه اشنا شدم تمام خاطرات از جمله راديو آماتوري رو خوندم.
يكي از خاطراتي كه خيلي جالب بود خوندنش :
شاگردي تو فروشگاه و سپس تاسيس يك مغازه به اسم “راديو اماتوري “و سپس توليد محصول الكترونيكي به صورت انبوه بود.
البته خاطرات با اسامي مختلفي بود كه يادم نيست اسم نويسنده .
و اينكه چقدر تو بيان خاطرات از آقاي عاملي به نيكي ياد كردند
راستي آقاي عاملي كانال تلگرام هم دارند جهت مدارات راديو اماتوري برا علاقه مندان.
ممنون میشم کانال ایشون راهم معرفی کنید
https://t.me/ep2ma1
باسلام ممنون از بیان تجربیات گرانبهایتان
سیسوگ عزیز خواهشا سایت ایشان رو هم معرفی کنید
با سلام اینم سایت وزین اتصال کوتاه
http://etesalkootah.ir
بسیار زیبا و خاطره انگیز.
جالبه که الان هم بعد این همه سال ایران هنوز اندر خم یک کوچه به سر میبره. در واقع من دارم طراحان الکترونیک رو میبینم که شغل خود را رها کرده و در بازار برای خود غرفه می زنند (دم انگلیس استعمارگر پیر گرم که با سیاست کثیف خودش و جاسوسان و خائنان در ایران، ایران رو 30 سال دیگه مصرف کننده کرد).یعنی اینکه دولت خر تر از خر ایران با حلوه دادن رشته های پزشکی و دندان و داروسازی مانع از سرازیر شدن دانش اموزان باهوش و تلاشگر به رشته های مهندسی میشود. به طور قطع میتوانم بگویم ایران در 5 سال اینده با مشکل نیروی کار متخصص در زمینه مهندسی رو به رو خواهد بود. من این موضوع رو دارم هر روز در دانشگاه مشاهده می کنم. بارها گزارش به مسولان داده شده ولی انگار یاسین به گوش خر خواندم.
آقای امین، با سلام.
با وجود این که با مضمون نوشته شما تا حد زیادی موافق هستم، اما برای شما فقط یک جمله دارم:
«ادب مرد به ز دولت اوست.»
همه ی این نظرات را می شود بدون کینه و نفرت هم بیان کرد.
با سلام و احترام
البته شخصا با صحبت شما مختلف هستم
اتفاقا تو ایران کلی انسان باهوش در دو دهه گذشته به رشته های مهندسی رفتند و تمام رشته های علوم انسانی را خالی از هوش و استعداد گذاشتند ( البته این جمله من نسبی هست)
به نظر من مشکل کشور من کمبود مهندسین و علوم مهندسی نیست
کمبود مدیر و علوم انسانی هست
ما همین الان هم کلی نیاز به مهندس داریم البته مهندس متخصص و گرنه فارع التحصیل مهندس تا دلتون بخاد وحود داره و این هم دقیقا میتونه تایید حرف من باشه که مدیریت کلان باعث شده ساختار به اینجا برسه مدیریتی که دست متخصصان علوم انسانی بوده
با عرض سلام و ادب و احترام خالصانه
وقتی داشتم این مطالب رو میخوندم نمیدونم چرا ولی بی دلیل چندباری چشمانم خیس شد ..یک حس وصف نشدنی در من به وجود اومد.. خواهش عاجزانه دارم این مطلب رو بصورت یک پست انتشار بدید..از بی نظیرترین مطالبی بود که تاالان خوندم .. واقعا دست مریزاد به این اراده و تلاش
خدمت شما سلام عرض می کنم.
به قول معروف: آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
اطمینان دارم که شما هم مانند نویسنده ی این سطور چنین پیچ و خم هایی را در زندگی گذرانده اید که باعث غلیان احساسات شما شده است.
دوست عزیز، من وقتی به داستان های نسل پیش از خودم، یعنی نسلی که در اوایل قرن چهاردهم خورشیدی، در سال های 1300 تا 1315، به دنیا آمدند، گوش می دادم، همیشه به همت آنان در ساختن ایران آفرین می گفتم.
پدرم، که یادش زنده باد، کارمند وزارت بهداری بود. پس از تحصیلات متوسطه وارد خدمت اداری شده بود. در آن روزگار فقط تهران و چند شهر بزرگ کشور دارای سازمان اداری روزآمدی داشتند و در اغلب شهرهای کشور ادارات و دوایر دولتی مانند زمان قاجار اداره می شدند. بنابراین، کارمندان باتجربه ی مرکز (تهران) را برای ساماندهی اوضاع ادارات به ادارات شهرستان ها مامور می کردند.
داستان هایی که پدرم از برخورد ماموران محلی که از آمدن مامور از مرکز احساس ناامنی می کردند، توطئه هایی که طراحی می شد، و خطراتی که پیش می آمد ووو و در نهایت طرح دوستی و رفاقت با محلی ها و جلب اعتماد آن ها و قبولاندن ساز و کارهای نو به آنان، همیشه برایم جالب بودند و با علاقه به آنها گوش می دادم و می آموختم که برای درست کردن یک ایران بهتر، تلاش تک تک ما ضرورت دارد، هر قدر که این تلاش ها کوچک و کم اهمیت به نظر برسد. به دلیل همین ماموریت ها است که من در اهواز به دنیا آمدم و برادرم در دزفول. و به یاد دارم که مدتی در همدان و در خرم آباد زندگی می کردیم. عملاً وقتی که من به سن دبستان رسیدم، خانواده به تهران برگشت. همه ی اینها در زمانی اتفاق افتاد که تنها راه تماس پدر و مادر جوان من با خانواده شان در تهران، پست و نامه نگاری بود.
هزاران نفر مانند پدر من بودند و من هنوز هم وقتی به نسل پدرم فکر می کنم، می بینم که برای کشورم کار زیادی نکرده ام، علیرغم این که سرویس زیادی از کشورم گرفتم.
سرافراز باشید
سلام مجدد ممنونم بله کاملا صحیح. در تایید حرفاتون باید عرض کنم برای کسی که بخوات کار کنه کار هست وبرای کسی که نخوات بهانه …متاسفانه ماایرانی ها یا حداقل هم نسل های خودم یخورده روحیه جنگندگی رو باختن و همه منتظرن تا یکی دیگه شرایط رو تغییر بده-البته عده ای رو هم ناامید کردن-
من شخصا هرموقع کم میارم یه جمله :” هیچکس نخواهد امد” رو تکرار میکنم و شروع میکنم به ادامه دادن و تلاش کردن.
..یاد پدر ارجمندتون گرامی و روحش شاد…
با سلام به شما،
به نظر من نسل جدید اندکی با واقعبینی فاصله گرفته است. البته این بلای کرونا باعث شد همه و از جمله نسل جوان دقیقتر با دنیا و تواناییها و ناتوانیهای آن آشنا شود و تا حدود زیادی توّهمات فرو بریزند و دنیا را همان طور که واقعاً هست ببینند، نه آن طور که به آنان گفته میشود. این نوع وقایع هست که زودرنجی و ناامیدی را کنار خواهد زد و روحیه ی جنگندگی و تلاش را تقویت خواهد کرد.
به درستی نوشته اید: «هیچکس نخواهد آمد.» و من به آن اضافه می کنم: «کَس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.»
و ممنون از یادکرد از پدرم و آرزوی تندرستی برای شما و عزیزانتان.
پیروز باشید
ممنونم بله همینجوره ..خواهش میکنم .. منم برای شما وخانواده محترمتون ارزوی شادی و سلامتی دارم
سلام
با توجه به اينكه چندين شماره از ارشيو هاي مجله دانشمند رو بصورت فيزيكي خوندم و بررسي كردم
تقريباً تا سال 63 خوب بود بعش مصادره و مترجم ان از كشور مهاجرت و تمام.
مجله صنعت مستقل هم مطالب جالبي داره.
فقط قسمت تبليغات دانشمند ادم رو با الكترونيك دهه 80 ميلادي كامل اشنا ميكنه.
مثلا مفسر بيسيك به زبان فارسي!
دانشمند سال ٥٤ : تبليغ ابگرمكن خورشيدي! كه تازه الان مد شده
مهران كيت هم كه تو سايتش نوشته نيم قرن تجربه هنوز همون كيت راديو ، چشمك زن ميفروشه!!
يه مجله اي هم بوده به اسم علم الكترونيك گويا.
مجله راديو تلويزيون ضميمه دانشمند بوده كه يه شمارش رو دارم فهرست تمام ايستگاه هاي راديويي و قدرت فرستنده هاش رو ليست كرده بوده.
و توضيحاتي از ساخت دكور برنامه “واريته ” با حضور هنرمندان اون زمان.
البته من خودم متولددهه60 (67) هستم.
ولي اون زمان(قبل 57) زيباتر بوده گويا.
پیش از هر قضاوتی خوب است که با فاکت ها و حقایق به خوبی آشنا شویم تا بتوانیم به نتیجه ی واقعی، نه نتیجه ای که دوست داریم واقعیت باشد، برسیم.
به نظر من مجله دانشمند با زمان پیش رفته است و مطالب آن متناسب با سطح سواد و آگاهی جامعه تغییر کرده که البته روند بسیار مثبتی است. توجه بفرمایید که در مقطع انقلاب 70% جمعیت ایران روستانشین بودند و از 50 هزار روستاهای آن زمان شاید کمتر از دو هزار پارچه برق و آی و راه داشتند. یعنی از 36 میلیون نفر جمعیت ایران در سال 1357 چیزی در حدود 30 میلیون نفر روستای و عمدتاً بی سواد بودند و تنها رقمی در حدود 6 میلیون نفر شهرنشین محسوب می شدند.
از سوی دیگر، تعداد تحصیل کرده های دانشگاه دیده ی ما رقم بسیار ناچیزی از کل 30% باسواد کشور را تشکیل می داد. بنابراین محتوای مجله در آن زمان بیشتر حالت خبری-علمی داشت. در حالی که امروز به مباحث علمی به صورتی عمیق تر می پردازد که با سطح آگاهی علمی مخاطبان هماهنگی دارد.
همان طور که در متن “داستان من” اشاره شده، رادیو-تلویزیون به عنوان ویژه نامه ی نشریه ی دانشمند منتشر می شد و خودش مجله ی مستقلی نبود تا این که تغییر نام داد و به مجله الکترونیک تبدیل شد و حالت یک نشریه از مجموعه ی نشریات موسسه ی دانشمند درآمد.
پس از پیروزی انقلاب، چون صاحب امتیاز دانشمند، خانم عفت عمیدی نوری، سناتور دستگاه حاکمه ی پیشین بود، از ایشان سلب امتیاز، و مجموعه ی دانشمند مصادره شد. پس از آن، همکاران مجله الکترونیک برای کسب امتیاز نشریه ی جدیدی اقدام کردند و پس از مدتی که مجله را به عنوان کتاب، کتابی که در روزنامه فروشی ها توزیع می شد، منتشر می کردند، از وزارت ارشاد امتیاز نشریه ای با نام «علم الکترونیک» را گرفتند.
علم الکترونیک تا جایی که اطلاع دارم تا سال 1393 منتشر می شد، و نام آن با گسترش کامپیوتر در ایران به مجله «علم الکترونیک و کامپیوتر» تغییر داده شد و سهم الکترونیک در آن روز به روز کاهش یافت.
تمرکز پایدار فعالیت موسسه ی عزیز مهران کیت همجنان بر روی الکترونیک آنالوگ است و به نظر من خوب است. چون علاقه مندان به الکترونیک را با افزاره ها، چگونگی عملکرد آن ها و با اصول کار مدارها آشنا می کند که پایه ی اصلی علم الکترونیک است. متاسفانه باید بگویم که بسیاری از فارغ التحصیلان دانشگاهی ما، به علت توجه غیرعادی به الکترونیک دیجیتال و آن هم فقط روی میکروکنترلرها، کمتر شناخت سودمندی از افزاره های الکترونیک دارند و حتی از بایاس کردن یک ترانزیستور عاجز هستند. در واقع آن ها با داشتن مدارک تحصیلی، با روح الکترونیک بیگانه اند.
بنابراین، تداوم فعالیت مهران کیت روی وجه آموزشی خود و تمرکز روی مخاطب دانش آموز و به عبارتی نوآموز الکترونیک به نظر من همچنان بسیار مفید است.
خیلی ممنون بابت بیان تجربتون.بسیار اموزنده بود?
ممنون میشم اگه لینک سایتو که تاسیس کردین قرار بدین?
خوشحالم که نوشتار مرا پسندیدید.
در مورد قرار دادن نشانی سایت ترجیح می دهم که مسولان سیسوگ در مورد آن تصمیم گیری نمایند.
با سلام و احترام
قبلا هم وب سایت جناب فرزاد عزیز معرفی شده بودند یک وب سایت فوق العاده با کلی محتوای عالی
http://etesalkootah.ir
درود بر جناب مهندس رئیس دانای گرامی .
با این خاطرات مرا از نوجوانی تا ۶۰ سالگی فعلی سیر دادید .
هر چه از الکترونیک دارم مدیون شما و دیگر سروران مجله دانشمند و رادیو تلویزیون و الکترونیک هستم .
ارادتمند شما
مجید بنان
آقای بنان گرامی، درود و سلام بر شما.
از قدیم گفته اند: «آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.»
شما هم اگر این نوشته را پسندیدید، نشانه ی دلی بودن شماست. و من چقدر خوشوقتم که آن خدمت کوچک روزگارهای دور من باعث شد دوستان نادیده ی مهربان و فراوانی مانند شما به دست آورم.
سرافراز باشید
سلام،
به عنوان یک مهندس الکترونیک ۲۷ ساله خیلی از مطالعه این مطلب انرژی و انگیزه گرفتم.
شخصا روزهایی را سپری میکنم که در ادامه مسیر کاری و تحصیلی خودم و به طور کلی مسیر زندگی خودم دچار تردید و سردرگمی هستم.
به عنوان شخصی که شدیدا عاشق الکترونیک و کامپیوتر هستم این روزها سعی میکنم برای این سوال بنیادی که «آیا میتوان در ایران با استفاده از علم الکترونیک، برای خود کسب و کاری با درآمد رضایتبخش ایجاد کرد؟» جوابی پیدا کنم.
به عنوان شخصی که به شدت علاقمند به انتقال دانش خود به دیگران هستم و برای انجام این کار چندین ماه وقت خود را صرف یادگیری طراحی سایت کردم اما حالا دو سالی است که به خاطر درگیریهای دانشگاهی حتی فرصت نکردهام مطلب کوتاهی در سایت خودم منتشر کنم.
به عنوان یک دانشجوی سال آخر ارشد الکترونیک در یکی از دانشگاههای بزرگ ایران که با انگیزه بالا برای قبولی در آن تلاش کردم اما حالا پس از سه سال سر و کله زدن با اساتید، کمترین انگیزهای برای ادامه تحصیل در این رشته برایم باقی نمانده است. حتی برای ادامه تحصیل در خارج از کشور هم که آرزوی خیلیهاست تمایل چندانی ندارم.
به عنوان یک مهندس الکترونیک شاغل در واحد تحقیق و توسعه یکی از شرکتهای فعال در صنعت مخابرات هم از یکنواختی کارها خسته شدهام.
شخصا همیشه سعی کردهام به اطرافیان خودم امید بدهم و آنها را ترغیب به دنبال کردن کارهای مورد علاقهشان بکنم و همچنان همین کار را میکنم. به هیچ وجه ناامید نیستم اما تردیدی وجودم را فراگرفته است که آیا در شرایط فعلی کشور میتوانم با الکترونیک درآمد خوبی کسب کنم یا باید حوزه کاری خود را تغییر دهم و به الکترونیک به عنوان یک سرگرمی نگاه کنم!
حدودا یک سالی هست که سیسوگ را دنبال میکنم. متاسفانه زیاد فرصت نمیکنم مطالب آموزشی سایت را مطالعه کنم ولی تفکر حاکم بر این سایت را از صمیم قلب تحسین میکنم. امیدوارم این گونه مطالب باعث ایجاد انگیزه و امید در تمام جوانان علاقمند به الکترونیک شود و راهحلی پیش پای همه ما بگذارد.
ممنونم
بااینکه سنم از شما کمتر است اما خب تاحدودی این مشکل رو بنده هم دارم و گویا اینده ای نامعلوم عذاب میدهد که هیچ چیز در آن مشخص نیست.
متاسفانه این شرایط سخت در سالهای اخیر برای بیشتر رشتههای مهندسی و حتی بیشتر مشاغل وجود دارد. اما میشود اینطور به موضوع نگاه کرد که شاید اصلا زندگی و کار بدون وجود این سختیها لطف چندانی نداشته باشد. قطعا همین سختیها از ما انسانهای قویتر و مفیدتری میسازد.
سلام بر شما.
شما، دانشمند جوان، در مسیر صحیح قرار دارید.
همیشه به آخرین جمله ی نوشته ی من توجه کنید:
… “کشور عزیز ما را میتوان در یک کلمه خلاصه کرد: “کمبود”. بنابراین همیشه کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد”…
کرونا باعث شد که ما کیت تست کرونا را با موفقیت بسازیم و کمبودی را در کوتاه ترین زمان ممکن برطرف کنیم. همسر من در یک آزمایشگاه پژوهشی پزشکی در یکی از دانشگاه های آلمان مشغول به کار است. به همین علت هر بار که بزرگ ترین نمایشگاه پزشکی دنیا به نام «مدیکا» در شهر دوسلدورف برگزار می شود، توفیق دیدار از آن نصیب من هم می شود.
شرکت «پیشتاز طب زمان» که کیت کرونا را ساخت، از شاید 20 سال پیش در همه ی دوره های برگزاری این نمایشگاه شرکت کرده و غرفه دار بوده و محصولات خود را که کیت های تشخیصی پزشکی هستند، عرضه کرده است. همیشه یکی از مقصدهای قطعی دیدار ما از این نمایشگاه، غرفه ی پیشتاز طب بوده است.
مدیران آن نیز، مانند شما، دانشمندان جوانی بوده اند که با همت و تلاش و تیزبینی «کمبودی» را دیده اند و در جهت رفع آن گام برداشته اند… تا جایی که امروز جان ها را نجات می دهند و باعث افتخار کشور خود هستند.
صنایع بزرگ ما، نفت، پتروشیمی، ماشین سازی ها، صنایع فرآوری، ووو هر کدام به ده ها هزار قطعه و سامانه و زیرسامانه ی الکترونیکی نیاز دارند که بازار بالقوه ای برای کوشندگان و کارآفرینان است. چقدر از آنها، به هر شکلی، در ایران تولید می شوند.
یک مثال: دوستی دارم از متخصصان الکترونیک که در نروژ زندگی می کند. چند سال پیش به من گفت که برای ترجمه برای هیاتی دولتی که از ایران برای خرید تجهیزات نفتی به نروژ آمده بودند، دعوت شدم. حدس بزنید موضوع، خرید چه تجهیزاتی بود؟ از جمله چراغ چشمک زن بالای دکل ها و برج های تقطیر مربوط به پالایشگاه ها و پتروشیمی ها! چراغ چشمک زن…
آیا به نظر شما ننگ آور نیست که ما پس از صد سال که از عمر صنعت نفت در کشورمان می گذرد، هنوز یک شرکت تولیدکننده ی تجهیزات ضدانفجار نداریم؟
تاسیسات نفت و گاز ما، معادن ما، پتروشیمی ها و صنایع شیمیایی ما، حتی پمپ بنزین های ما برای تجهیزات برقی و الکترونیکی خود به هزاران قطعه ی ضدانفجار نیاز دارند که همگی باید از خارج وارد شود. چرا؟
این فقط یک مثال از «کمبود» هایی بود که در نوشتارم از آن نام بردم.
موفق و سرافراز باشید
جناب فرزاد حرف شما در باره تجهیزات ضد انفجار صحیح است. اما به نظرم علت اصلی مهجور بودن این موارد این است که طراحان الکترونیک ایرانی با استاندارد بیگانه هستند. در حالی که مهندسین مکانیک و مواد براساس استاندارد کار میکنن
لذا اگر بچه های الکترونیک با استانداردها علی الخصوص EMC و IPC ها بیشتر آشنا بشن، اینطور نواقص هم کم کم رفع می شود.
دوست گرامی، سلام.
تولید یک فعالیت اقتصادی دسته جمعی است. چه در ایده پردازی و طراحی، چه در عملِ تولید. بنابراین، وقتی ایده ای در ذهن نقش می بندد، باید به مانند یک پروژه پرداخته شود و تخصص های ضروری برای اجرای آن مشخص گردد و افراد متناسب به پروژه جلب و جذب شوند.
در مورد بیگانگی طراحان الکترونیک ما با استانداردها و نورم ها به جرات خدمت شما عرض می کنم که من در گروه های تلگرامی ایرانی ویژه ی استانداردها، با صدها مهندس و متخصص که اختصاصاً در زمینه ی استانداردسازی فعال هستند، مواجه شده ام. بنابراین، از نظر تخصص های ضروری نباید مشکلی وجود داشته باشد.
اگر توانایی تحمل یکدیگر را داشته باشیم و در کار گروهی و تیمی مهارت پیدا کنیم، بی شک در تولید بسیار موفق خواهیم بود.
پیروز باشید
خیلی ممنونم
از بیان دلنشین شما بسیار لذت بردم و درس گرفتم.
یکی از مهمترین دلایل سردرگمی ما همین است که نمیدانیم دانش خود را برای رفع کدام نیازها باید به کار ببندیم.
و مهمتر از آن اینکه دانشگاههای ما از حضور افرادی مانند شما محروم است.
امیدوارم همیشه سلامت باشید
گرامی میثم پرویزی،
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
سنگ هایتان را با خودتان وابِکَنید، رودربایستی را با خودتان کنار بگذارید، راست و درست، با توجه به توانایی های واقعی خودتان و آنچه که می توانید در اختیار بگیرید، هدف اصلی خود را مشخص کنید.
سپس با چشمان باز به دور وبر خود نگاه کنید. راه خودش را به شما خواهد نمایاند.
پیروز باشید
گرامی میثم پرویزی، درود بر شما.
خوشحالم که نوشته ی مرا پسندیدید.
از دانشگاه انتظار نداشته باشید که «همه چیز» را به شما بیاموزد. این غیرممکن است.
دانشجویی که برای کسب مدرک، نه به خاطر این که واقعاً «جویای علم» بوده، به دانشگاه می رود، وقتی که مدرک کارشناسی را گرفت، به این معناست که این آدم فردیست که می تواند برای یک هدف مشخص 4 سال باانضباط کوشش کند و عملکرد و شخصیت و درجه ی هوش او مطابق متوسط نورم ها و ارزش های جامعه است. همین و بس!
در عرصه ی کار و کوشش است که تخصص آموخته شده شکوفا می شود. دانشگاه به شما فقط یک کفش کوه می دهد. حالا این شما هستید که باید از کوه بالا بروید.
اما برای دانشجویی که با عشق و علاقه به رشته اش آن را انتخاب کرده، راه خودش خودش را به او نشان خواهد داد.
پیروز باشید
سلام ممنون از شما
خیلی جالب و عالی. لطفا سایت ایشان هم معرفی کنید
با سلام و احترام
قبلا هم وب سایت جناب فرزاد عزیز معرفی شده بودند یک وب سایت فوق العاده با کلی محتوای عالی
http://etesalkootah.ir
سرور وبسایت خاموش شد؟!
کدوم وب سایت؟
اتصال کوتاه که لینکش را گذاشتین. نه از ایران و نه از خارج وصل نمیشه بهش! در کل به سرور اش route نمیشه و در کروم خطای ERR_CONNECTION_REFUSED میده!
سایت باز میشه مشکلی نداره اصلا
etesalkootah.ir
جالبه! من با سه سیستم عامل مختلف تست گرفتم و از ایران و خارج روی دسکتاپ. هیچ کدوم باز نشد! حتی traceroute به محض نزدیک شدن به سرور سایت، timeout میشه! اما روی موبایل با همون IP ها مشکلی ندارم! احتمالا مربوط میشه به فایروال سرور یا ارتباطات زیرساخت.
متوجه شدم. مرورگرهای دسکتاپ به صورت پیشفرض HTTP را به HTTPS تغییر میدن و این تغییر از دید مخفی هست. اما این وبسایت از HTTPS پشتیبانی نمی کنه! مشکل traceroute هم به خاطر این بوده که سرور و یا یکی از روتر ها در مسیر، تمام packet های ICMP را بلاک کرده بوده!
پیروز باشید!
ممنون از شما 🙂